۱۳۹۵ آذر ۱۰, چهارشنبه

ریشه همه شر




همه جای دنیا قاتلان بالقوه ای هستند که می خواهند من و شما و خودشان را بکشند چون با مسائلی تهییج شده اند که فکر می کنند متعادل ترین ایده آل هاست. البته سیاست هم در این مورد مهم است: عراق، فلسطین، حتی محرومیت های اجتماعی در برندفورد، اما وقتی چشمان مان را به روی چالش بزرگی که پیش روی ارزش های متمدنانه قد علم کرده می گشاییم فیلی را که در اتاق است از یاد نبریم. نام این فیل دین است. بمب گذار انتحاری متقاعد شده که اگر به خاطر خدایش آدم بکشد، مستقیما به بهشتی می رود که برای شهدا مهیا شده. این فقط مشکل اسلام نیست. در این برنامه می خواهم نشان دهم که این ایدۀ خطرناک نزد یهودیت و مسیحیت هم یافت می شود، فرایند بی خردی که ایمان نامیده می شود. من یک دانشمند هستم و معتقدم  میان علم و اعتقادات دینی تناقض عمیقی وجود دارد. هیچ دلیل روشن و استواری برای اعتقاد به خدا وجود ندارد. و فکر می کنم باور به وجود یک آفرینندۀ الهی واقعیت شکوهمند جهان را خوار و خفیف می کند. قرن بیست و یکم باید عصر خرد باشد، ولی ایمان بی خردانه و ستیزه جویِ دینی بازگشته است. ایمان دینی در تلخ ترین و پایان ناپذیرترین مناقشه های بشری قابل تشخیص است.
"ما می خواهیم غیرمسلمانان از سرزمین محمد بیرون بروند. ما می خواهیم کافران را بیرون کنیم"
آمریکا هم بنیادگرایان خاص خودش را دارد.
"مشکل نسل بعد، اسلامیزه شدن اروپا خواهد بود"
و در بریتانیا، با اینکه ما زیر سایۀ وحشت مقدس زندگی می کنیم دولت مان می خواهد آزادی مان در مورد انتقاد از دین را محدود کند. به ما گفته شده دانش نباید پا روی دُمِ الهیات بگذارد. اما چرا دانشمندان باید خاضعانه پاورچین پاورچین کنار بکشند؟
وقت آن رسیده که مردم خردگرا بگویند: دیگه بسه
ایمان دینی اندیشۀ مستقل را می پژمرد؛ تفرقه می افکند و خطرناک است.
ریشۀ همۀ شر؟
پندار خدا- یا توهم خدا
خیلی قشنگ، لطیف و بی آزار به نظر می رسد نه؟
اما آیا این آغاز لغزشی نیست که مردان جوان را با بمب هایی در کوله پشتی روانۀ ایستگاه های مترو می کند؟.
اگر به دنبال مناسک دینی قرون وسطایی می گردید: نور شمع، بُخور، موسیقی، زبان های مرده ای که انگار حرف های مهمی دارند، هیچکس بهتر از کاتولیک ها از پس این مراسم بر نمی آید.
در لورد، در جنوب فرانسه، این هجمه به حواس ما را خیره می کند و ما را وا می دارد تا فکر نکنیم؛ شک نکنیم؛ کندوکاو نکنیم. و اگر بتوانیم به رغم واقعیت عریان، ایمان خود را حفظ کنیم، فضیلت مند ترین انسان ها محسوب می شویم.
خیلی احساس برانگیز است، نه؟ به گمانم این منظره می تواند خیلی فریبنده نماید. یک علت این تأثربرانگیز بودن، این است که این مراسم حس قوی اتحاد گروهی را القاء می کند. اگر دچار این توهم شوید که ناپلئون هستید، احساس انزوا خواهید کرد. چون هیچکس حرفتان را نمی پذیرد. ایمان شما به اینکه ناپلئون هستید، نیازمند پشتیبانی و حمایت فراوان است، اما این هزاران نفری که اینجا هستند همگی دچار یک توهم هستند. این همدلی به شدت موجب تحکیم ایمان شان می شود.
من فکر می کردم خرد در نبرد با خرافات پیروز شده است. اما دیدن این رمۀ مؤمنان که بسمت خدا روانند، نظر مرا دستخوش تغییر می کند. این هم یک رمۀ خوش خیم می نماید. اما همین گروه های ظاهرا بی آزار مدافع نظام های عقیدتی ارتجاعی هستند؛ که به باور من عقل باید آنها را به چالش بگیرد.
روشنایی روز چیزهای بیشتری از این زیارتگاه را آشکار می کند. بنا به اسطوره ها، زنی که در حالت باکرگی باردار شده، یعنی مریم مقدس، در اینجا بر مؤمن مستعدی ظاهر شده است. آن مؤمنۀ سعادتمند یک دختر جوان بوده است. مؤمنان به اینجا می آیند چون معتقدند که می توانند با غسل در استخر آب اینجا شفا یابند. گفته می شود که اعجاز این آب به خاطر ظهور معجزه آسایِ مریم باکره در اینجاست. در واقع محتمل تر است که اینها به جای شفا یافتن، مرض دیگری بگیرند. چون هزاران نفر دیگر هم در این آب غوطه خورده اند.
آیا کاتولیک ها خود را موظف می دانند که در طول عمرشان یک بار این زیارت را انجام دهند، مثل کاری که مسلمانان در مکه برای مراسم حج می کنند؟
"فکر نمی کنم این زیارت خاص کاتولیک ها باشد. خیلی از کسانی که اینجا می ایند اصلا کاتولیک نیستند"
دستاورد شما از اینجا چه بوده؟
"من خیلی چیزها از اینجا گرفته ام: ایمان، اطمینان، و اعتقاد به اینکه شخصی آن بالا هست که از هر پزشکی قوی تر است"
شاید بیرحمانه به نظر برسد که ایمان این مردم بیچارۀ درمانده را زیر سئوال ببریم. اما آیا حقیقت ناب بهتر از امید کاذب نیست؟
اصلا چه شاهدی هست که در اینجا معجزه ای رخ داده باشد؟
"تاکنون در اینجا 66 معجزه گزارش شده است. حدود 2000 نفر به طرز ناشناخته ای شفا یافته اند. اما باید بگوییم میلیون ها نفر هم بوده اند که به طریقی در اینجا بهبود یافته اند"
بهبود به معنای پزشکی کلمه؟
"بهبود معنوی. یعنی کسانی که مشکل خاصی داشته اند و به این شهر آمده اند و توانسته اند بر مشکل خود غلبه کنند. مردمی که خدا را بازیافته اند. در این شهر زندگی شان دگرگون شده. مردمی که اینجا از رحمت الهی برخوردار شده اند"
گفتید سالانه حدود هشتاد هزار زائر بیمار به اینجا می آیند؟
"خوب، هر سال حدود هشتاد هزار زائر بیمار به اینجا می آیند"
و این قضیه حدود یک قرن یا یک قرن و نیم است که ادامه دارد؟
"بله، بله"
خب، سالانه هشتاد هزار بیمار به اینجا می آیند و از میان آنها تاکنون 66 نفر شفا یافته اند. می بینم متوجه هستید که به چه فکر می کنم.
"بله"
پس در حقیقت طی این سال ها از میلیون ها نفری که برای زیارت آمده اند 66 موردِ به اصطلاح معجزه آسا رخ داده است. از لحاظ آماری، این اصلا شاهد قابل اتکایی  محسوب نمی شود. باید بگویم که بعید می دانم هرگز اینجا پای قطع شدۀ کسی دوباره به طرز معجزه آسایی رشده کرده باشد. شفاهای اینجا از نوعی هستند که در هر حال به شیوه های دیگر هم می توانسته اند بهتر شوند.
مردم به ایمان مثل عصا تکیه می کنند. اما می ترسم آرامشی که ایمان فراهم می کند تظاهری سطحی بیش نباشد. و می خواهم ببینم چگونه توسل به ایمان دینی می تواند به ایده های بسیار خطرناک تری بیانجامد.
ریشۀ همۀ شرها؟
برخی دوست دارند بگویند که ایمان و علم می توانند همزیستی داشته باشند. اما من فکر نمی کنم بتوانند. این دو عمیقاً متضاد هستند. دانش یک نظام پژوهش و شکِ سازنده است که با ابزار پرسشگری، به بررسی شواهد می پردازد و با منطق و استدلال نتیجه گیری می کند. درست برخلاف علم، ایمان قویاً خواهان تعطیل قوای انتقادی است. پیشرفت علم چنین است که ابتدا فرضیه سازی می کند، ایده ها یا مدل هایی مطرح می کند، و بعد می کوشد این فرضیه ها را ابطال کند. پس دانشمندان همواره در حال پرسشگری و شکاکیت هستند. شیوۀ دین این است که در گذر زمان و با یاری قدرتِ نهادهای حامی خود، باورهای آزموده نشده را به حقایق خدشه ناپذیر بدل می کند.
در این مورد بگذارید فرضیۀ مریم مقدس را مثال بزنم. کاتولیک ها قویاً معتقدند که مریم، مادر عیسی، هرگز دچار مرگ فیریکی نشده، بلکه پس از مرگ طبیعی اش، بدن او روانۀ بهشت شده است. البته هیچ شاهدی بر درستی این داستان نیست. حتی انجیل هم در مورد چگونگی مرگ مریم هیچ نمی گوید. این اعتقاد که جسم مریم به آسمان عروج کرده حدود شش قرن پس از دوران عیسی پدید آمد. مانند همۀ افسانه های دیگر دهان به دهان گشت و گسترش یافت، اما سرانجام به یک سنت مستقر بدل گشت. این افسانه در طی قرون و اعصار نقل شد و همۀ راز و رمز سنت این است که هر چه قدمت بیشتری پیدا کند، افراد بیشتری آن را جدی می گیرند. انگار گذر زمان می تواند داستانی را که در ابتدا یک دروغ محض بود، نزد برخی، یک حقیقت بی چون و چرا کند.
تا دهۀ 1950، این سنت چنان استوار شد که دیگر به عنوان یک حقیقت رسمی کلیسا درآمد. مرجعیت (اتوریته) یافت. واتیکان فتوا داد که کاتولیک ها باید به صحت فرضیۀ عروج مریم باکره اعتقاد داشته باشند. آن وقت اگر از پاپ پیونس دوازدهم می پرسیدید که از کجا می داند که این داستان صحت دارد، می گفت باید حرفش را دربست بپذیرید، چون صحت این مطلب از جانب خدا به او الهام شده است.
او کنج عزلت نشسته و فکر کرده. فکر کرده و فکر کرده تا اینکه متقاعد شده که اصولا باید اینطور باشد. بدون اینکه هیچ مبنای منطقی یا الهیاتی برای صحت این داستان وجود داشته باشد.
البته تا وقتی قضیه محدود به معراج مریم باکره باشد، چندان ضرری ندارد. اما در مورد ادعاهای دیگر پاپ، مثلا، اینکه در آفریقای دچار بلای ایدز هم نباید از کاندوم استفاده کرد چه؟. در این مورد قدرت کلیسا که ناشی از سنت، اتوریته و الهام است برای بشریت بهای وحشتناکی دارد. منصفانه نیست که انگشت اتهام را تنها متوجه کاتولیک ها کنیم. همۀ دین ها از این ترفندها دارند. می توان همین پدیده را نزد مسلمانان، امام ها، و فتواهایشان هم دید. اصل قضیه همیشه یکسان است. حکمی توسط مراجع دینی صادر می شود. سپس از طریقِ سلسله مراتب اجتماعی به خانواده ها منتقل می شود و بر کودکان هم تاثیر می گذارد،  و همه اینها بدون اینکه ذره ای شواهد بر درستی شان باشد.
برخلاف علم که رازهای ناگشوده را چالشی برای پاسخگویی می یابد، دین فقط ناشناخته ها را تقدیس می کند. برای انسان های بدوی، ناشناخته ها و رازها آنقدر فراوان بودند که تنها موجودی همان قدر رازآلود و سوپرمن وار می توانست این خلاء را برایشن پر کند.
نیاکان ما در مورد طلوع خورشید چه فکر می کردند؟
به نظرشان خورشید یک ارابۀ آتشین می آمد که خدایی رانندۀ آن بود. خدایی که قربانی می پذیرفت. یک موجود الهی که در نخستین روز آفرنش گفت: نور باشد.
اما پژوهش های علمی این راز را گشوده است. امروزه می دانیم که خورشید یک  راکتور اتمی غول آسا است. یکی از میلیون ها ستاره ای ست که پرتوهای الکترومغناطیسی گرما و نور گسیل می کنند.
 دانشمندان چگونه در مورد جهان و کیهان می دانند؟. مثلا چگونه می دانیم که زمین چهار و نیم میلیارد سال عمر دارد و در مقابل خورشید نیروبخش ذرۀ خُردی بیش نیست.
چگونه می دانیم که این دایناسورها صدها میلیون سال عمر دارند؟
پاسخ این است: شواهد تجربی. صدها و صدها هزار شواهد که همگی با هم همخوانی دارند.
کار علم، آزمون، مقایسه و بررسی این شواهد فراوان است. و به کمک این شواهد، نظریه های قدیمی در مورد امور جهان را روزآمد می کند. خاطره ای را به یاد می آورم که تاثیر بسیار سازنده ای در دوران دانشجویی من داشت. وقتی دانشجویِ دورۀ کارشناسی بودم، استاد مسنی داشتیم که سال هایِ سال مدافع پرشور نظریۀ خاصی بود. و یک روز یک پژوهشگر میهمان آمریکایی آمد و نظریۀ محبوب استاد را تمام و کمال رد کرد. پیرمرد با شتاب جلو رفت؛ دست آن پژوهشگر را فشرد؛ و گفت: همکار عزیزم، از شما متشکرم. من این پانزده سال اخیر در اشتباه بودم. و ما هم آنقدر کف زدیم که دست هایمان سرخ شد. ایده آل علمی این است. کسی که سال های درازی را، عمری را صرف یک نظریه کرده؛ خشنود شد از اینکه به او نشان دادند که در اشتباه بوده؛ و معرفت علمی پیشرفت کرده است.
خوب، دانشمندان شکاک از این همه فسیل چه نتیجه ای می گیرند؟ چگونه ما و همۀ جانداران دیگر، با تمام گوناگونی غریب مان به اینجا رسیده ایم؟
در قرن های گذشته، آدمی هیچ چاره ای نداشت جز اینکه به فرضیه های فراطبیعی متوسل شود. از میان اسطوره های فراوان آفرینش که در سراسر دنیا گفته شده اند، سفر پیدایش داستان خدایِ آفریننده ای را مطرح می کند که همۀ دنیا و جانداران را ظرف تنها شش روز آفریده است. سرانجام، در قرن نوزدهم علم شواهد را کنار هم نهاد و واقعیت را کشف کرد. چارلز داروین به ایدۀ بسیار درخشانی رسید که ایجاد حیات رویِ کرۀ زمین را به روشنی تبیین می کند؛ بدون اینکه هیچ نیازی به فراطبیعت یا خدایان داشته باشد.
برای فهم مسئله ای که داروین با آن مواجه بود خوب است بالا رفتن از کوه را مثال بزنیم. بگذارید نام این کوه را "کوه ناممکن" بگذاریم. فرض کنید در دامنۀ این کوه ساده ترین باکتری هایی باشند که در آغاز حیات بر روی زمین بوده اند و در قلۀ کوه، انسان یا هر اندامۀ زیستی پیچیدۀ دیگری قرار داشته باشند. خب، ما چطور به قلۀ این کوه رسیده ایم؟. اگر صعود ما ناشی از تصادف کور یا آفرینش باشد مثل این است که ما با یک جهش از دیوارۀ راست این کوه صعود کرده باشیم. چنین چیزی اصلا باورکردنی نیست. اما اگر به سمت دیگر "کوه ناممکن" برویم منظرۀ کاملا متفاوتی را می بینیم. اینجا دیگر از آن دیوارۀ نفس گیر خبری نیست. شیب اینجا بسیار ملایم و پله ای است. اینجا پله های فرگشت(تکامل) را می یابیم. تنها کاری که باید بکنیم این است که قدم از قدم برداریم تا به قله برسیم.
کشف بزرگ داروین این بود که فهمید حیات آهسته و پیوسته فرگشت می یابد. حیات در طی بیش از چهار میلیارد سال به طور تدریجی فرگشت یافته است. مجسمه ساز حیات، انتخاب طبیعی بوده، نه یک آفرینندۀ الهی.
به این ترتیب فرگشت که با موتور داروینی انتخاب طبیعی پیش می رود، ما را به قلۀ "کوه ناممکن" می رساند. حیات از نهایت سادگی باستانی به نهایت پیچیدگی می رسد. فرضیۀ آفرینش از ابتدا پا در گل می ماند، چون خود دچار مشکلی می شود که از مشکلی که می خواهد بگشاید دشوارتر است. آن آفریننده را چه کسی آفریده است؟
شاید فراوانی و گونه گونی حیات بر روی زمین، غریب و ناممکن به نظر آید، اما مسلماً این هم بعید و عبث است اگر برای توضیح شگفتی وجود حیات، خدایی اختراع کنیم.
فکر می کردم در طی عمرم شاهد خواهم بود که فرگشت در سراسر جهان پذیرفته شود و به عنوان حقیقتی علمی که شواهد بسیاری مؤید آن است همه جا آموزش داده می شود، اما متأسفانه ایمان دینی اساساً طوری است که شواهد بیشمار و فزایندۀ علمی هم نمی تواند یخ آن را بشکنند. امروز فرگشت در معرض خطر است.
در کمربند انجیل خیز آمریکای میانه، مسیحیان اوانجلیک نبرد خود با علم را از سر گرفته اند. در دنیای امروز دین به یک تجارت آزاد بدل شده است. گروه های رقیب مذهبی نبش هر خیابان دکانی زده اند و بر سر نجات روح مردم و گرفتن پول شان با هم رقابت می کنند. بنیادگرایی مسیحی در میان رأی دهندگانِ تنها ابرقدرت جهان رو به افزایش است، تا جایی که ریاست جمهوری را هم در اردوگاه خود دارد. اگر نظرسنجی ها را باور می کنید، می گویند که 45 درصد آمریکایی ها یعنی حدود 135 میلیون نفر معتقدند که جهان کمتر از ده هزار سال عمر دارد.
این کلیسای "نیولایف" در کلورادو اسپرینگز است. اینجا در دامنۀ کوه های راکی، محافظه کاران مسیحی این عبادتگاه 18 میلیون دلاری را ساخته اند و اسمش را "اورشلیم نو" گذاشته اند. کلیساروهای اوانجلیکی مانند اینها، لابی بسیار قدرتمندی شده اند که نفوذ فراوانی در همۀ امور آمریکا دارند؛ از آموزش علم در مدارس گرفته، تا سیاست خارجی. این محل بسیار خیره کننده است. اینجا فقط یک کلیسا نیست بلکه یک شبکۀ اجتماعی همه کاره است. این مجتمع 12 هزار نفری 1300 برنامۀ سازماندهی شده دارد و همۀ جنبه های زندگی مسیحی را پوشش می دهد: از ازدواج گرفته تا سگ گردانی. این مجتمع عظیم و پر خیر و برکت چندان عنایتی به سنت های الهی ندارد اما سرشار از اتوریتۀ پرنخوت است.
نام کشیش این مجتمع تِد هَگرد است. مرد قدرتمندی که مدیر انجمن ملی اوانجلیست هاست. و "نیو لایف" برای تد، همان واتیکانِ اوانجلیست هاست.
"همگی خوش آمدید دوستان
بگذارید خدمت همۀ دوستان جلو و عقب شما سلام عرض کنم. و به دوستان چپ و راست شما. به شما خوش آمد می گویم که امروز آمدید اینجا برای دیدن ما. اگر بار اول است که اینجا می آیید، برایتان یک پاکت خبری داریم که به شما می دهیم."
متاسفانه، وقتی شروع کردم به صحبت دربارۀ انجیل و حقایق علمی، خوش آمدگویی کشیشهگرد دوامی نیاورد.
"شما خواهید دانست که در مورد برخی مطالب اشتباه می کنید؛ و در مورد مطالبی هم درست می گویید، اما لطفا در طی این فرآیند متفرعن(متکبر) نباشید"
ریشۀ همۀ شر؟
"با هم دعا می کنیم: پدر آسمانی، به نام پروردگارمان عیسی مسیح تو را حمد و ستایش می کنیم. پروردگارا، امروز صبح تو را نیایش می کنیم. اینجا همه چیز با ماست. دعا و شکوه و افتخار داریم. چون بسیار شاکر هستیم از نعمت هایی که"
کلیسای "نیو لایف" در کلورادو نمونۀ بارز محافظه کاری دینی آمریکایی است.
"متشکریم که زندگی ما را متحول کردی... متشکریم پروردگارا"
من اینجا آمده ام تا بفهمم چرا چیزی که به نظرم ایمان غیرعقلانی است چنین کامیاب شده است؟. و چرا علم را زیر ضرب گرفته است؟
"و همه با هم بگویید: آمین"
"به ایالات متحده خوش آمدید"
خیلی متشکرم
کشیش تِد هَگرد خط ارتباطی مستقیمی با خدا دارد،... و با جرج بوش. این جمهوری خواه ثابت قدم مدعی است که هر هفته با رئیس جمهور جلساتی دارد. همین طور تونی بلرو آریل شارون را هم در آغوش گرفته است.
امروز عجب شویی برایمان اجرا کردید. حتما پول قابل توجهی را صرف این برنامه ها می کنید، نه؟
"من می خواهم مردم بتوانند عبادت کنند و لذت ببرند و در محلی باشند که سخنور نزدیک شان باشد. برای همین است که صحنۀ ما گرد است تا مردم نزدیک مان باشند. و بتوانم بهشان نگاه کنم."
اما مسلما کارتان خیلی موثر است. به نظر می رسد همۀ هنرها را با هم به کار می برید. می بخشید، ولی به نظرم رسید که برنامۀ شما مثل رژه های نورنبرگ می ماند.
"من دربارۀ رژه های نورنبرگ چیزی نمی دانم اما به نظرِ خیلی از آمریکایی ها مثل کنسرت های راک است."
"وقتی یک برنامه را تدارک می بینم، جوری عمل نمی کنم که یک عده سفیه بیایند و بگویند: اوه، پدر هَگرد، شما عجب آدم فوق الاده ای هستید هر چی بگید من باور می کنم. من با این شیوه مخالف بوده ام."
"در اینجا که انجیل می فرماید: کسانی که بنا بر علم لدنی ما برگزیده شده اند، منظورش از کسانی، ما هستیم. ما برگزیده شده ایم. ما برای...برای چی برگزیده شده ایم؟ همه با هم جواب دهید"
"بندگی"
"بلند بگویید"
"بندگی"
"اوکی، پس ما برگزیده شده ایم"
هر شخصی نیاز دارد که معنایی برای وجود داشته باشد. این مسأله برای ما مسألۀ مرگ و زندگی است. این مسأله هویت ما را شکل می دهد. خیلی از ما وقتی بزرگ می شویم و به افراد بالغ و مسئولی بدل می شویم می پذیریم که دنیا پیچیده است. می فهمیم که در دنیایی از سایه های ظریفِ تاریک و روشن زندگی می کنیم، نه دنیایِ کاملا سیاه و سفید. نگرانی من این است که این "تازه متولد شده ها" تحریک می شوند که به یقینِ دوران کودکی شان بازگردند. تنها حقیقتی که نیاز دارند، خداست. خدایی که پدر روحانی شان برای آنها تعبیر می کند.
"شما از گناه رها شده اید. فکرش را بکنید"
"همه می دانیم که به اعتقاد ما، انجیل کلام خداست. و امروز من دربارۀ -همسایه ات را مثل خودت دوست بدار- صحبت کردم. لازم نبوده که من شواهدی تولید کنم، شواهد جامعه شناختی یا روانشناختی."
شما یک کتاب مقدس دارید. چطور می توانید بگویید که مردم باید خودشان فکر کنند و بهشان بگویید که هر چه در این کتاب آمده درست است؟
"چون مجبور نیستند باور کنند"
اما من وقتی شواهدی ارائه می دهم، می گویم می توانید آنها را در کتاب های مختلفی بخوانید. این کتاب فلان چیز را توضیح می دهد، آن کتاب بهمان چیز و
"خوب، شاهدی که من می توانم ارائه دهم این است که من یک کتاب دارم که بیش از 1500 سال پیش نوشته شده، دربارۀ موضوع واحدی است و تناقضی هم در آن نیست."
تناقض ندارد؟
"شما نمی توانید دو نفر متخصص به من نشان بدهید که در یک موضوع خاص کار کرده باشند، هم عصر باشند، حوزۀ پژوهشی شان یکی باشد؛ و حرف هایشان با هم تناقض نداشته باشد."
زیبایی علم همین است. ما شواهد فراوانی در دست داریم. شواهد علمی مرتب در حال افزایش هستند و ما مرتب بر پایۀ شواهد جدید نظرات مان را تغییر می دهیم؛ در حالی که شما یک کتاب دارید که می گویید هرگز تغییر نمی کند و چون و چرا بردار نیست. این طوری می گذارید خودشان فکر کنند؟
"دقیقا"
"ما در این جمع تصمیم گرفتیم که با هم به مکان مقدس بریم. درسته یا نه؟"
"درسته"
"درسته! با هم بگید درسته"
"درسته"
"خوب. این هم از رأی گیری"
اما بزرگترین دغدغۀ من این است که اوانجلیست هایی مثل هَگرد به دروغ رسوایی هایی را به خورد پیروان شان می دهند. اوانجلیست ها شواهد علمی را رد می کنند فقط برای اینکه بتوانند از اسطوره های عصر مفرغ دفاع کنند. و البته بعد به قدرت روح القدس نیاز داریم...
"ما اوانجلیست های آمریکا کاملاً مدافع روش های علمی هستیم و فکر می کنیم با گذشت زمان هر چه حقایق بیشتر و بیشتری را کشف کنیم؛ بیشتر و بیشتر می فهمیم که چگونه خدا آسمان و زمین را آفریده است."
روش علمی به روشنی نشان داده که زمین چهار و نیم میلیارد سال عمر دارد. آیا این را می پذیرید؟
"خب، می دانید، شما دیدگاه هایی را می پذیرید که بعضی بخش های جامعۀ علمی درست می دانند اما در واقع، ممکن است نوه های شما به نوار این حرف های شما گوش کنند و به شما بخندند."
می خواهید شرط ببندیم؟
"گاهی برای آدم دشوار است که در مورد گوش یا چشم تحقیق کند و فکر کند که تصادفا به وجود آمده اند"
می بخشید، گفتید تصادفاً؟
"بله"
منظورتان از تصادف چیست؟
"اینکه مثلاً چشم یک جوری خودش را شکل داده باشد"
چه کسی چنین چیزی گفته؟
"خب، بعضی فرگشت گراها می گویند"
حتی یک نفر از فرگشت گراهایی که من دیده ام چنین حرفی نزده اند.
"واقعاً؟"
واقعاً
معلوم است که شما هیچ چیز دربارۀ موضوع فرگشت نمی دانید.
"شاید هم شما کسانی را که من ملاقات کرده ام، ملاقات نکرده اید. ببینید ریچارد شما متوجه نیستید. متوجه نیستید که این رفتار از خود راضی و تفرعن روشنفکرانه باعث شده که کسانی مثل شما با اهل ایمان بدجوری مشکل پیدا کنند.
من به مردم فخر نمی فروشم، "چون خیلی بیشتر از این حرف ها می دانم، اگر شما کتاب هایی را که من خوانده ام خوانده بودید، و اگر دانشمندانی را که من می شناسم شناخته بودید آن وقت شما هم مثل من بزرگوار می شدید"
ببینید جناب، ممکن است شما خیلی چیزها را خوب بدانید، چیزهایی دیگری هم هست که خوب نمی دانید. همین طور که از عمرتان می گذرد، می بینید که در بعضی موارد حق داشته اید، بعضی جاها هم اشتباه کرده اید، اما لطفا در طی این فرآیند مغرور نباشید"
ما تازه از این تجربۀ نسبتاً ناراحت کننده خلاص شده بودیم، وسایل مان را جمع کرده بودیم و آمادۀ رفتن بودیم که ناگهان او با ماشین پیک آپ اش سر رسید و گفت:
"از زمین من بروید بیرون. می گم بندازندتون زندان. میگم فیلم هاتون رو بگیرند"
 بعد حرف عجیبی زد. گفت: "شما گفته اید بچه های من حیوان هستند"
بعدش فهمیدیم منظورش باید حرف های من در مورد فرگشت بوده باشد. او فکر کرده من گفته ام مریدانش حیوان هستند، البته از یک جهت حق دارد. چون همۀ ما انسان ها حیوان هستیم.
رویکرد هَگِرد این است که: بگذارید فرگشت را هم فقط به عنوان یک نظریۀ دیگر در کنار داستان انجیلی آفرینش آموزش دهند. این دیدگاه را "آفرینش هوشمند" هم می نامند. این دیدگاه مدعی است که خدا هم در فرآیند فرگشت دخیل بوده است. این نظریه خیلی معقول می نماید، نه؟
 اما مسلماً چنین رویکردی درست نیست، این دو نظریه همردیف هم نیستند. انبوهی از شواهد تجربی مؤید نظریۀ فرگشت توسط انتخاب طبیعی است
پایان قسمت سوم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.