۱۳۹۶ آذر ۱۸, شنبه

عیب بزرگِ دکتر مصدق


بهرام مشیری:
اما در باب مرحوم دکتر مصدق و کاشانی.
کاشانی مطلع شده بود، نامه اش هست، خطِ مرحوم دکتر مصدق هم هست، که "آقا یک کودتا در جریان است، اتفاقاتی داره میافته"، دکتر مصدق هم در جوابش خیلی کوتاه نوشت "دستخطِ حضرتِ آقا زیارت شد. من مستظهر به ملتِ ایران ام. والسلام". همین، همین جواب رو بیشتر نداد. دکتر مصدق مردی بود که عقیده و افکارش(به لحاظِ شناختِ قانون و دموکراسی) حداقل پونصد سال از مردم اش جلو بوده، این عیبِ بزرگِ این مَرد بوده. یکبار کاریکاتوریست ها، در جریانِ اون مجلس و اینها، کاریکاتوریست ها یه کاریکاتورهایِ خیلی مفتضحی کشیده بودند، خیلی خیلی خیلی مفتضح و وقیح، یک شاهدِ عینی برایِ بنده میگفتند که: ما رفته بودیم خدمتِشون، دانشجو بودیم، و مُصِرّ بودند اطرافیان که "آقا یک اقدامی بکنیم علیهِ این روزنامه ها، این چه کاری ست کردند؟، شما رو بی آبرو کردند". گفت: ایشون میگفتند که "دموکراسی یکشَبِه حاصل نمیشود، ما بایستی از این مراحل بگذریم. بگذار[ین]-اجازه بدین آزاد باشَن حرفِشون رو بزنند، وقتیکه مفهومِ دموکراسی رو فهمیدند؛ این وقاحت ها هم رفته-رفته از میان میرود".
اگر ایشون هم میخواست بیاد ببَندِه و بزَنِه و اعدام کنه و اینها؛ خُب چه فرقی میکرد؟. بنابراین امروز آنچه از دکتر مصدق باقی مانده، جسد اش که نیست که، جسد اش که خاک شد در احمد آباد، رفته، پرنسیب هایِ دکتر مصدق هست، وفاداری اش به پرنسیب هایِ خود، و به قانون و دموکراسی ست. اینها ست که رویِ هم رفته این مرد رو خیلی ممتاز کرده در صحنۀ سیاست، و وطندوستی اش و شرافت اش و تقوایِ سیاسی اش. این یک مطلب. اگه شما بخواهین یقۀ یک کِسی رو بگیرین، یقۀ کودتاچی ها رو بگیرین به نتیجۀ بهتر میرِسین. 

ملیّون آمدند و بقّالی باز کردند


بهرام مشیری:
کوچکترین فایده ای که "جنبشِ چپ" در جهان داشته، تَعدیلِ خشونتِ "راست" بوده. یعنی اینهمه برنامه هایِ اجتماعی که در آمریکا بوجود آمد، که از روزگارِ روزوِلت شروع شد-مثلِ اتحادیه هایِ کارگری و سوشیال سِکیوریتی و مسائلِ مربوط به بازنِشَستِگی و هزاران چیزِ دیگر، اینها فی الواقع به واسطۀ پیدایشِ این جنبش هایِ انقلابی "چپ" بوده، و این در تعدیلِ زیاده خواهی "راست" تأثیر داشته. بنده در این نظر با شما موافق هستم. اما موافق هم با این نیستم که فرمودید که "مِلیّون کار میگرفتند". بنده عکس دارم که، عرض میکنم که ملیّون آمدند و بقّالی باز کردند. "بقّالی" که عرض میکنم، همه شون جمع شدند یکجا، اون رِجالِ درجه یک، و واردات و صادارت میکردند. کسی [به] اینها دیگه، به اینها کار نمیداد.

۱۳۹۶ آذر ۱۱, شنبه

بمیری به نام و نمانی به ننگ


بنده فکر نمیکنم در هیچ قوم و ملّتی که دارایِ فرهنگ و سابقۀ تاریخی و تمدن و سابقۀ وطندوستی باشد، وقتی دشمنان حاکم میشوند کسی پیدا بشود با اینها همکاری بکند، اما ما میکنیم متأسفانه. همواره منافعِ فردی رو بسیاری از ما بر منافعِ ملی ارجح نهادیم متأسفانه.
شما ببینید در باب همین صنعتِ سینما، این مملکتی که دارایِ 2500 سال تاریخِ مدوّن است(2700 سال)، ایـنهمه داستانهایِ شکوهمند، اینهمه دلیران و نام آوران، اینها هیچ داستانی نیست که سینمایِ ایران بسازه؟
یک داستانِ ایرانی ساخته نمیشه، پُشتِ هم سریالِ حسن، سریالِ حسین، سریالِ اکبر، سریالِ علی النقی. این چه چیزی است، جز فرهنگ زدایی و جز تبلیغات؟، فقط به منظور شستشویِ مغزی از نسلهایِ جدید، و تداومِ این حکومتِ منحوسِ آخوند. ما هم همکاری میکنیم، کاری نداره!. یک عمامه ای می بندیم و یک پولی میگیریم به جیب و یک شُتُری میخواد دیگه و یک داستانی دیگه، بقیه اش حَلِّه.
پس مسئولیتِ ما کجا رفته؟، پس تَعهّدِ ما نسبت به تاریخِ اجدادِ ما کجا رفته؟ این غیرت و مردانگی ما کجا رفت؟
این امامِ اعظم "ابوحنیفه"، که امروز بیشترینِ پیروان رو در میانِ مسلمین داره، (600-700 میلیون نفر پیروانِ ابوحنیفه هستند)، این مردِ بزرگ هشتاد هزار مسئلۀ فقهی رو جواب داده، فقهِ ابوحنیفه عظیمترین فقه است، این رو خواستند که قاضی القضّات بشود، بزرگترین مقام، این مرد دارایِ پرنسیب بود، "ابوجعفرِ منصور" امپراتورِ اسلام او رو خواسته گفته "من تو را انتخاب کردم قاضی القضّات بشی"
گفت "آقا نمیشه"
"چرا؟"
گفت :"من ایرانی هستم نژادم، این زُعَمایِ عرب فرمانِ من نمیکنند"
گفت: "این مطلب مهم نیست، معیار علم است"
گفت: "نه آقا ما رو معذور بدار، این است که من میگویم"
جامۀ "قاضی القضّات" رو امامِ اعظم ابوحنیفه نپوشید، تا زیرِ شلاق جان داد.
گفت: "من نمی..."، "کنارِ دستِ ظالم من نمی نشینم لباسِ قضا به تَن کنم"
ابوحنیفه مُرد، ما هم می میریم. اما تفاوتها ست بینِ کِسی که نامِ نیک از خود به یادگار میگذاره، کِسی که با ننگ میمیره
"بمیری به نام و نمانی به ننگ"، فردوسی فرمود.