۱۳۹۶ آذر ۱۸, شنبه

عیب بزرگِ دکتر مصدق


بهرام مشیری:
اما در باب مرحوم دکتر مصدق و کاشانی.
کاشانی مطلع شده بود، نامه اش هست، خطِ مرحوم دکتر مصدق هم هست، که "آقا یک کودتا در جریان است، اتفاقاتی داره میافته"، دکتر مصدق هم در جوابش خیلی کوتاه نوشت "دستخطِ حضرتِ آقا زیارت شد. من مستظهر به ملتِ ایران ام. والسلام". همین، همین جواب رو بیشتر نداد. دکتر مصدق مردی بود که عقیده و افکارش(به لحاظِ شناختِ قانون و دموکراسی) حداقل پونصد سال از مردم اش جلو بوده، این عیبِ بزرگِ این مَرد بوده. یکبار کاریکاتوریست ها، در جریانِ اون مجلس و اینها، کاریکاتوریست ها یه کاریکاتورهایِ خیلی مفتضحی کشیده بودند، خیلی خیلی خیلی مفتضح و وقیح، یک شاهدِ عینی برایِ بنده میگفتند که: ما رفته بودیم خدمتِشون، دانشجو بودیم، و مُصِرّ بودند اطرافیان که "آقا یک اقدامی بکنیم علیهِ این روزنامه ها، این چه کاری ست کردند؟، شما رو بی آبرو کردند". گفت: ایشون میگفتند که "دموکراسی یکشَبِه حاصل نمیشود، ما بایستی از این مراحل بگذریم. بگذار[ین]-اجازه بدین آزاد باشَن حرفِشون رو بزنند، وقتیکه مفهومِ دموکراسی رو فهمیدند؛ این وقاحت ها هم رفته-رفته از میان میرود".
اگر ایشون هم میخواست بیاد ببَندِه و بزَنِه و اعدام کنه و اینها؛ خُب چه فرقی میکرد؟. بنابراین امروز آنچه از دکتر مصدق باقی مانده، جسد اش که نیست که، جسد اش که خاک شد در احمد آباد، رفته، پرنسیب هایِ دکتر مصدق هست، وفاداری اش به پرنسیب هایِ خود، و به قانون و دموکراسی ست. اینها ست که رویِ هم رفته این مرد رو خیلی ممتاز کرده در صحنۀ سیاست، و وطندوستی اش و شرافت اش و تقوایِ سیاسی اش. این یک مطلب. اگه شما بخواهین یقۀ یک کِسی رو بگیرین، یقۀ کودتاچی ها رو بگیرین به نتیجۀ بهتر میرِسین. 

ملیّون آمدند و بقّالی باز کردند


بهرام مشیری:
کوچکترین فایده ای که "جنبشِ چپ" در جهان داشته، تَعدیلِ خشونتِ "راست" بوده. یعنی اینهمه برنامه هایِ اجتماعی که در آمریکا بوجود آمد، که از روزگارِ روزوِلت شروع شد-مثلِ اتحادیه هایِ کارگری و سوشیال سِکیوریتی و مسائلِ مربوط به بازنِشَستِگی و هزاران چیزِ دیگر، اینها فی الواقع به واسطۀ پیدایشِ این جنبش هایِ انقلابی "چپ" بوده، و این در تعدیلِ زیاده خواهی "راست" تأثیر داشته. بنده در این نظر با شما موافق هستم. اما موافق هم با این نیستم که فرمودید که "مِلیّون کار میگرفتند". بنده عکس دارم که، عرض میکنم که ملیّون آمدند و بقّالی باز کردند. "بقّالی" که عرض میکنم، همه شون جمع شدند یکجا، اون رِجالِ درجه یک، و واردات و صادارت میکردند. کسی [به] اینها دیگه، به اینها کار نمیداد.

۱۳۹۶ آذر ۱۱, شنبه

بمیری به نام و نمانی به ننگ


بنده فکر نمیکنم در هیچ قوم و ملّتی که دارایِ فرهنگ و سابقۀ تاریخی و تمدن و سابقۀ وطندوستی باشد، وقتی دشمنان حاکم میشوند کسی پیدا بشود با اینها همکاری بکند، اما ما میکنیم متأسفانه. همواره منافعِ فردی رو بسیاری از ما بر منافعِ ملی ارجح نهادیم متأسفانه.
شما ببینید در باب همین صنعتِ سینما، این مملکتی که دارایِ 2500 سال تاریخِ مدوّن است(2700 سال)، ایـنهمه داستانهایِ شکوهمند، اینهمه دلیران و نام آوران، اینها هیچ داستانی نیست که سینمایِ ایران بسازه؟
یک داستانِ ایرانی ساخته نمیشه، پُشتِ هم سریالِ حسن، سریالِ حسین، سریالِ اکبر، سریالِ علی النقی. این چه چیزی است، جز فرهنگ زدایی و جز تبلیغات؟، فقط به منظور شستشویِ مغزی از نسلهایِ جدید، و تداومِ این حکومتِ منحوسِ آخوند. ما هم همکاری میکنیم، کاری نداره!. یک عمامه ای می بندیم و یک پولی میگیریم به جیب و یک شُتُری میخواد دیگه و یک داستانی دیگه، بقیه اش حَلِّه.
پس مسئولیتِ ما کجا رفته؟، پس تَعهّدِ ما نسبت به تاریخِ اجدادِ ما کجا رفته؟ این غیرت و مردانگی ما کجا رفت؟
این امامِ اعظم "ابوحنیفه"، که امروز بیشترینِ پیروان رو در میانِ مسلمین داره، (600-700 میلیون نفر پیروانِ ابوحنیفه هستند)، این مردِ بزرگ هشتاد هزار مسئلۀ فقهی رو جواب داده، فقهِ ابوحنیفه عظیمترین فقه است، این رو خواستند که قاضی القضّات بشود، بزرگترین مقام، این مرد دارایِ پرنسیب بود، "ابوجعفرِ منصور" امپراتورِ اسلام او رو خواسته گفته "من تو را انتخاب کردم قاضی القضّات بشی"
گفت "آقا نمیشه"
"چرا؟"
گفت :"من ایرانی هستم نژادم، این زُعَمایِ عرب فرمانِ من نمیکنند"
گفت: "این مطلب مهم نیست، معیار علم است"
گفت: "نه آقا ما رو معذور بدار، این است که من میگویم"
جامۀ "قاضی القضّات" رو امامِ اعظم ابوحنیفه نپوشید، تا زیرِ شلاق جان داد.
گفت: "من نمی..."، "کنارِ دستِ ظالم من نمی نشینم لباسِ قضا به تَن کنم"
ابوحنیفه مُرد، ما هم می میریم. اما تفاوتها ست بینِ کِسی که نامِ نیک از خود به یادگار میگذاره، کِسی که با ننگ میمیره
"بمیری به نام و نمانی به ننگ"، فردوسی فرمود.

۱۳۹۶ مهر ۱۸, سه‌شنبه

شما را به نام ایران سوگند، بایکوت کنید این قهوه خانۀ ننگینِ سیاستِ مافیایی، این پالتاک را




فرود فولادوند:

شما که "نوش" نیستید، شما که "یاری دهنده" نیستید برایِ این آب و خاک، چرا نیشِش میزنید؟. سکوت کنید، بِرید خونه هاتون، به جای اینکه رویِ پَلْتاک بیایید راجب به ایران و راجب به آمریکا و راجب به اینکه "ما باید سر زیرِ چکمۀ آمریکا بگذاریم و سر زیرِ پوتینِ آقایِ روس و پوتینِ آقایِ روسی و پوتینِ انگلیسی بگذاریم"، نگید دیگه، اینها رو شماها نگید، بگذارید اونهایی که میخواهند راستانِه و مَردانه بجَنگند و کشور رو آزاد کنند، بگذارید اونها، حداقل سَدِ راهِ اونها نَشید. زیرا شما که آمدی در جَهلِ کامل داری ادعایِ فیلسوفی میکنی و راهِ یک مبارزۀ جدی و عَمَلی رو با حرف ها و هرزه گی هایِ سیاسی و مُخِ بیمارِت می بَندی، حداقل خُب راه رو برایِ اینی داری می بندی که با تمامِ وجود و دِلِش میخواد کشورِش رو نجات بِدِه، نکن این کار رو آقا. بیایین راجب به سِکس صحبت کنید، تویِ این رُوم هایِ پَلتاک [که] نِشَستین بِگین "بحثِ امروزِ ما راجب به سِکس، راجب به اینکه باسَن چگونه باید باشه که زیبا باشه، [است]"، چه عیبی داره؟، شَرِّتون رو از سرِ این آب و خاک بِکنید، بگذارید که ما حداقل گرفتاریِ بیش از این نداشته باشیم. زیرا شما وقتیکه واردِ یک رُومِ پَلتاک میشید، حداقل 30-40-50 نفر آدمِ دیگه [هم] هستند که اینها اون زیربنایِ اساسی و به اصطلاح مردمی و تاریخی و فرهنگی و کُدِ آدَمی یه ایرانی رو ندارند در دستِ شون، شما با چهار تا کلمه-یاوه که نمیدونم از کدام به اصلاح انگلیسی یه، روسی یه، آمریکایی یه آوردید، اینها رو به جایِ اینکه [تشویق کنید] به طرفِ یک جنبشِ عَمَلی برپا بخیزَند، شما اینها رو خنثی هم میکنید.
نکنید آقا!، دست بردارید اگر وجدان دارید، اگه "نه" که شما یک روزی به تَلۀ ایرانیانِ راستین گرفتار خواهی آمد. و باور کنید که ما کشور رو آزادِش خواهیم کرد، و این گونه کارها چرخِ ما رو کُند میکنه اما چرخِ ما رو متوقف نخواهیم کرد. ما اراده کردیم کشورِمون رو آزاد کنیم، و آزادِش خواهیم کرد.
من همواره به شما گفته ام: به همین تاریخِ اسلامِ ننگین نگاه کنید، مگر نه اینکه،
[آیا] بیشتر از یک شاهزادۀ ایرانی بود که سَر به شورش برداشت و از کشورِش اومد بیرون، و گَشت دنیا رو دَرهَم زد و اسلام رو درست کرد؟
[نه]، اولش یه نفر بود، بعد یک شاگرد-پادو-بیسواد به نامِ "محمد" رو پیدا کرد که بچه خوشگلی بود، اِنداختِش جلو، بعد "ابوبکر" ی اومد وایساد صَدّیق کردن، تَصدیق کردن، بعد "عُمَر" ی اومد، بعد "عثمان" ی، "علی" ای، فلان و اینها شاخ و برگ پیدا کرد. ما از اونها کمتر نیستیم، ما سکوت نخواهیم کرد، ما این کشور رو آزادِش می کنیم. و باور کنید امروز یارانِ بسیار-بسیار-بسیار کوبنده، یارانِ بسیار-بسیار فهمیده و دلاوری همراهِ ما هستند برایِ یک آزادی یه عَمَلی یه میهن.
آقا دست وردارین، خجالت بکشید، چی میگی؟
بر پدرِ آمریکا، بر پدرِ این اُم القری، بر پدرِ اینها لعنت که اینها هر روز یک "بگیر، بِنِشون" دستِ ملّتِ ایران میدند، که من اون داستانش رو گفتم، که بنشینند فقط حرف بزنند و عَمَل رو در اینها می کُشِه با این خانه هایِ پَلتاک و رُوم هایِ اینجوری و اینها، "یاهو" پاهو اینها. یاهو که درونِ میهن، بچه هایِ داخل رو اصلاً مسموم کرده، پَلتاک در خارجِ میهن همۀ اون ماده هایِ مستعدِّ جنایت و نادرستی نسبت به ایران رو هَـــــمَه رو گرفته نِشوندِه، یه قلیون، یک بُطر ویسکی، چه میدونم یه بُطر عَرَق جلوشون [گذاشتند]، و هیچ چی [دیگه]، ایران رو فراموش کرده اند. بیایید، شما رو به وِجدان هاتون [سوگند]، یک بار و برایِ همیشه به ایرانیّت پیوند بدید، یکبار و برایِ همیشه به ایرانیت بازگشت کنید. دست بردارید، اگر نیستید اهلِ یک مبارزۀ عَمَلی؛ خواهش میکنم خفه شید دیگه، نَیایید تویِ این خونه هایِ پَلتاک هِی شعار بدید.
خُب، وَقتِ برنامۀ امروزِ ما در این هِنگام به پایان می رِسِه، و ما میریم که آخرین آهنگ رو برایِ فرزندانِ آب و خاکِ مون پخش بکنیم. آقایِ "آتش" عزیزِ من هم دیگه با ما تماس نگرفت، مثلِ اینکه اون رُوم رو مناسبِ گفتگو ندید، زیرا که ایشون، من احساس کردم، من صدایِ بَچه هایِ خودمون رو خیلی خوب میشناسم. "بَچه" که میگم، "بچه هایِ خودمون"، [البته] که اینها آقایانِ ما هستند و عزیزانِ ما هستند. من خیلی خوب میدونَم که وقتی میدونِه "فضا نامناسبه"، حس میکنه دیگه، اون فضا رو [تَرک میکنه]، اشاره ای هم کرد آتشِ عزیز که "بله، اینها اومدَند [و] باز دارَند این رُوم رو هم به انحراف می کِشونَند". بله، تا می بینند یکجایی [گفتگو ست] می آیَند، یک عده هستند [که] به محضِ اینکه میرَند در یکجایی [که] بایستی یک گفتگویِ مثبتی بشِه، فوری می آیند و بحث رو کج میکنند، نمیگذارند اون گفتگو بشه، در همین روم هایِ پَلتاک و اینها. بنابراین من سفارش میکنم: آقایانی که وجدانِ ایرانی دارید، شما رو به نامِ ایران سوگند بایکوت کنید این پَلتاک رو، این قهوه خانۀ ننگینِ سیاستِ مافیایی یه، بایکوتِش کنید، بگذاریدِش کنار. گفتگو کنید با دیگران، بگید "آقا، این به جز [اینکه] کارِ یک قهوه خونه رو داره میکنه و {بگیر، بِنِشون شده}، چیزِ دیگه ای هم هست؟".
یکدفعه دیگه اجازه بدید این داستانِ "بگیر، بِنِشون" رو از زبانِ مادرم برایتان بگم:
مادرِ من، من بچۀ خیلی شیطونی بودم، هر وقت شلوغی میکردیم [یا اینکه] مهمون داشت و فلان و اینها، میگفت "برو پیشِ عَمّه سَعیدِه بگو {بگیر، بنِشون} رو بده [به] فرود"
من نمیدونستم، بچۀ شش-هفت ساله ای بودم، میرفتم میگفتم: عمه، مامان گفته "بگیر، بنشون رو بده [به] فرود"
اون میدونست یعنی چه، یعنی یه رَمز بود، یعنی "این فرود رو بگیر بنِشونِش، نگذار بیاید اینجا شلوغ بازی راه بیاندازه"
حالا دشمنانِ این آب و خاک با این پَلتاک ها و مَلتاک ها و اینها، به دستِ مردمِ ایران "بگیر و بنشون" دادند. از یک عَمَل، [و] از یک کِردار [درست]، ملتِ ایران رو به خُماری در رُوم هایِ پَلتاک و نمیدونم یاهو و اینچیزها انداختند. شما رو [به] آفریننده، شما که میخواهید این کشور نجات پیدا کُنِه، از این قهوه خانه هایِ پَلتاک و  اینها بزنید بیرون، بایکوتِش کنید. من نمیدونم [دیگه] با چه زبانی باید گفت. ما همواره عملاً چیزهایی رو که دیدیم با صراحت گفتیم، و پایَش هم ایستادیم. بیایید واقعیت رو بنگرید، و بیایید دست از بیهودگی و یاوه بودن بَرداریم. و ایران نیازمَندِه، و باید هر چه زودتر، امسال بیست و پنجُمین سالِه، باید این کشور نجات پیدا کنه.

برنامه ۳ مارس ۲۰۰۳ بخش ۹
از ابتدا تا 6:38

۱۳۹۶ مهر ۱۰, دوشنبه

هرگز یادتان نرود که شما "نسل هایِ سوخته"، در کدام آتش سوختید. شاهان پهلوی ایران را داشتند به جای بی بازگشت می بردند

بهروز صوراسرافیل:
فراموش نکنید نام هایی را که برایِ شما می گویم: جبهۀ ملی، مجاهد، توده ای، چریکِ فدایی، کمونیست های جهان وطن و بی وطن. اینها بودند عاملانِ بدبختیِ شما. هرگز نبخشیدِ شان، هرگز نام شان را فراموش نکنید، هرگز نگذارید که آب توبه بر سرِ خود بریزند یا دیگران بر سَرِ آنها بریزند. و هرگز یادتان نرود که شما "نسل هایِ سوخته"، در کدام آتش سوختید: آتشی که جبهۀ ملی، حزب توده، مجاهدین و خمینی و چاقوکِشان با هم بر افروختند، تا نظامِ سازندۀ پادشاهی ما را که نشان از تاریخِ ما، نشان از فرهنگِ ما، نشان از افتخاراتِ ما و نشان از صد سال سازندگی در ایران داشت تقریباً، به ویژه در عصرِ پهلوی، از میان ببرند؛ فقط برایِ انتقام کِشی، فقط برای اینکه می دیدند که شاهانِ پهلوی ایران را دارند به جایِ بی بازگشت می بَرَند، به جایی که این مملکت از حالتِ عقب ماندگی بیرون می آید و دیگر ترفندهایِ انتقام گیرانِ مصدقی و تروریست های کمونیست، چریک و مجاهد و امثالهم، و اصحاب ولایتِ فقیه و مشروعه نخواهند توانست عقربۀ زمان را به عقب برگردانند. به همین دلیل شما را در مسلخِ این انقلاب قربانی کردند، تا مثلِ همین حالا هم در حکومت باشند. جبهۀ ملی و حزب توده، هر دو در این حکومت هستند الان. مصدقی ها، عدۀ زیادی از این میمون ها و آخوندها، مصدقی ها هستند، خودشون بارها گفته اند. و بعد هم توده ای ها، که می دانید که در همه جا در ایران هستند.
"روزِ سه شنبه ۲۶ دی ماهِ ۱۳۵۷، برابر با ۱۶ ژانویه ۱۹۷۹ کریمِ سنجابی رهبرِ جبهۀ ملی ایران، دیروز در اجتماعِ مسجدِ شاه گفت: همۀ ما نسبت به ارتش که برادرانِ ما هستند، احترام داریم".
همین "جبهۀ ملی" که برادرانِ ارتشی ما را در دادگاه هایِ خود محاکمه کرد، و با اون طرزِ فجیع اعدام کرد. "ابراهیمِ یزدی" مصدقی بود، مالِ همین جبهه بود، یادتون نَرِه. اون وقت کریمِ سنجابی این رو میگه!
"کریمِ سنجابی افزود: حضرتِ آیت الله خمینی هم گفته اند که ارتشیان، برادرانِ ما هستند. امروز نهضتِ جدیدِ ایران، به رهبری امام خمینی، در برابرِ مستبدینِ آلتِ دستِ استعمارگران قیام کرده و ان شاء الله به زودی پیروز خواهد شد. و ما علاقه مندیم که ارتش به جنبش توجه کند و هم دوشِ آن باشد"
ملاحظه می فرمائید؟، کریم سنجابی
"کریمِ سنجابی جمعه ۲۹ دی ماهِ ۱۳۵۷، برابر با ۱۹ ژانویه ۱۹۷۹"
نسل هایِ جدیدِ ایران که ممکن است "کریم سنجابی" کثیف را نشناسید، او که وزیرِ خارجۀ خمینی شد، در اولین کابینۀ مصدقی ها در حکومتِ خمینی، در جمعه ۲۹ دی ماهِ ۱۳۵۷ برابر با ۱۹ ژانویه ۱۹۷۹ چنین گفت:
"در بزرگترین تظاهراتِ ساکنانِ تهران، امروز بعد از عزیمتِ شاه از کشور، در میدانِ شهیاد، این تظاهرات که اعلام شد بینِ دو تا سه میلیون نفر در آن شرکت داشتند"
دروغ [است]. هرگز یک میلیون نفر هم در هیچ تظاهراتی به سودِ خمینی و این انقلاب شرکت نکردند.
"در اربعینِ حسینی و به دعوتِ روح الله خمینی برگزار شد. این تظاهرات، عظیم ترین راهپیمایی مذهبی و سیاسی تاریخِ ایران نامیده شد. کریمِ سنجابی -رهبر جبهۀ ملی ایران- همراهِ یاران و هم‌رزمانِ خود، با کلاهِ پوستی در این راهپیمایی شرکت داشت. برخی از شعارهای این تظاهرات عبارت بودند از: حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله"
ببینید مصدقی ها در کجا شرکت میکردند و دخالت میکردند و هم پا یِ، همراهی میکردند با خمینی
"حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله. ما پیروِ قرآن ایم، سلطنت نمی خواهیم. استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. این است شعارِ ملی؛ خدا-قرآن-خمینی"
اینها بودند مصدقی ها، اینها هستند جبهۀ ملی. که هر چه کثافت است، از جمله مجاهد خلق، از تویِ آنها در آمده است. حالا اظهارِ وجود می کنند، می بینید که از رو نمی روند!. این جبهۀ ملی خائن تر از توده ای ها حتی هستند. توده ای ها اقلاً معلوم بود کمونیست اند، و اگه خودشان هم نمی گفتند همه میدانستند که جاسوسِ شوروی هستند. جبهۀ ملی بزرگترین خیانت ها را به ما کرد، پس از مصدق السلطنه خائن، مصدق السلطنۀ خائن که درِ خیانت را در این مملکت باز کرد و قباحتِ آن را از بین برد.

۱۳۹۶ مهر ۹, یکشنبه

فصلِ نخستِ تاریخِ اَبَرمردانِ آینده، با آتش، و بدستِ فرزندانِ زرتشت نوشته خواهد شد




بنامِ خداوندِ جان و خِرَد.
از جانب من دکتر جیسون رضا جرجانی درود بر هم میهنانِ گرامی و بویژه ایرانیانِ داخلِ کشور.
امیدوارم که به مناسبتِ این نوروزِ سالِ 2576 شاهنشاهی شما دوباره جایِ ما را در پاسارگاد خالی بکنید. خواهشاً آن شعارِ جهان لرزانِ روزِ کوروشِ بزرگ را باز گویید، اما با این پیش گفتار: "مزدورِ عربستان گوش کن! ما آریایی هستیم، عرب نمی پرستیم".
ایران یعنی ایرانشهر، و یا شهریاری آریایی. نه تنها ما آریایی هستیم، با افتخار می گوییم که ایران هم اکنون دِل و جِگرِ جهانِ آریایی است. و در حالیکه تمدنِ غرب واردِ سقوطِ نهایی شده است، جوانانِ ایرانی نورِ امیدِ همۀ اقوامِ هند و اروپایی هستند.
حالا فاشیست یا هر چیزِ دیگری که عرب ها و مزدورانِشون میخواهند ما رو بنامند، این به فقرِ فرهنگیِ خودِشون مربوطه. همچون از رویِ بُتّه، ما به سویِ سرنوشتِ مون از روی این مَردَک ها می پَریم. به یاری "مَزدا" اینها همه شون به زودی در سطلِ خاکروبۀ تاریخِ بشر خواهند بود. تاریخی که فصلِ آخرِ حماسه ای اش و فصلِ نخستِ تاریخِ اَبَرمردانِ آینده، با آتش، و بدستِ فرزندانِ زرتشت نوشته خواهد شد.
صد سال به اون سالها، نوروزِ شما خُجسته باد، و مِهرِ آریابوم جاودانه دِرَخشان باد
درود بر پیروزی

۱۳۹۶ مرداد ۱۱, چهارشنبه

مسئله برای ما، "ایران" ه که مهم ه و همیشه هست و تا ابد خواهد بود


از 01:52 تا 03:57
علیرضا میبدی: چقدر خوشحالم که می بینم تون و در خدمت شما هستیم شاهزاده ی عزیزم. به من بفرمائید، اجازه بدهید که از خانه شروع کنیم. وقتی پرنسس ها دیدند در خانه ی شما، دختر خانم های شما، همسر نازنین شما این صحنه ها رو در کوی و بَرزن در ایران که اینها دارند پدر شون رو صدا می زنند یا پدربزرگ شون رو یا دارند از نیای اون ها عذرخواهی می کنند، چه احساسی داشتند، چی گفتند؟ می دونید همه اش فکر می کنم که اگر "لیلا" و "علیرضا" هم این صحنه ها رو دیده بودند، شاید قضیه کمی فرق می کرد، ببخشید بفرمائید.
رضا پهلوی: دقیقاً، خب ببینید ما همه ایرانی هستیم و هر موقعی ایران در مصدر قضیه پیش میاد، خود به خود همگی مشتاقانه امید پیدا می کنیم. وقتی که نسل امروز، که دیگه کلافه است و به اینجا ی ش رسیده از لحاظ تمام گرفتاری هایی که پیش اومده و صدای اعتراض و خشم شون رو بیان می کنند، ولی از همه مهم تر میگن ما هستیم، "ما" شُدِه ایم، و امروز همه در جهت این هستند که یک حکومت اشغالگر رو پایین بکِشند و وطن رو پس بگیرن از اینها، خُب هر کدوم ما که کوچکترین ذره ای از ایران در خون مون جاری ست معلوم ه! که تحت تأثیر قرار می گیریم، چه برسه به اینکه کسانی که یک خانواده ای رو مُعرف هستند که امروز هم میهنان مون به نیکی ازش یاد می کنند. تعجب نبایست کرد، که این احساسات خب طبیعی ست که در همسر من یا دختران ام یا مادرم یا هر کسی باشه، هست. یک، به عنوان این علاقه و اینکه تمام این هزینه هایی که پرداخته شده در تمام این مدت، همگی ما، امروز این احساسات رو که ابراز میشه، خب طبیعی ست که تحت تأثیر قرار می گیرند. و من خاطرم میاد زمانی که چند، یک دهه ی پیش وقتی "جنبش سبز" بود، به همون اندازه اشتیاق و شوق پیدا کردند که حامی و همصدا باشند با هم میهنان مون. مسئله برای ما، "ایران" ه که مهم ه و همیشه هست و تا ابد خواهد بود.






۱۳۹۶ فروردین ۳۰, چهارشنبه

راهِ شاپور بختیار، راه شجاعت و شرافت

http://www.youtube.com/v/UHBOznRao3s

این است که، باید بدانید که سیاست و رفتارِ ما، موضع گیری هایِ همیشگی نهضتِ مقاومتِ ملی روشن، بدونِ تکلّف، و به اصطلاح با گلاسنوست(شفافیت) کامل خواهد بود. برای مثال عرض میکنم دیشب در مقابلِ کانالِ سراسری آلمان از من سوال شد که نظرِ خود رو در موردِ آدم ربایی اخیرِ اسرائیل بیان کنم. پاسخِ من این بود که هر قدر که فکر کنید نسبتِ به شیخ عبدالکریمِ عُبید و همراهانش نفرت داشته و دارم، [اما] این عمل مخصوصاً از طرفِ یک دولتِ مسئول که به دروغ دائماً از تروریسمِ اعراب و فلسطینی ها سخن می گوید غیرِ قابلِ قبول است.
وقتی یک دولتی مسئول شد نمیتوانه بفرسته یک آدمی را با طیاره و هلیکوپتر بیارند [و] ازش بازجویی بکنه، چنین چیزی را من قبول نمیکنم، شاید دموکرات بودنه، شاید دلایلِ دیگری.
و این عمل و اعدامِ افسرِ آمریکایی را نیز محکوم میکنم. من میدانم که در این موضع گیری شیخِ کذایی، دولتِ اسرائیل، و دولتِ آمریکا با ما همچنان مهربان نخواهند بود ولی راهِ سیاستِ نهضتِ مقاومتِ ملی همواره راهِ شجاعت و شرافت است و به هر قیمتی که بشود تا من زنده ام این راه را خواهم پیمود، و این راهی است که دموکراسی را در ایران زودتر میسّر میکند و به احترامِ ما در جهان خواهد افزود و ما را کشوری تابناک و درخشنده در انظار جهان خواهد کرد. ایران هرگز نخواهد مُرد.

۱۳۹۶ فروردین ۱۸, جمعه

افسانۀ دروغین نجات توسط آمریکایی ها و غربی ها



برنامه ۲۴ مارس ۲۰۰۳ بخش ۴ - فرود فولادوند frood... von anjoman ...

یعنی همشهری هایِ این آقایون و خانم ها، آمریکایی ها هستند دیگه :) ، ما چه انتظاری داریم؟، اینها چشم به راهِ این هم هستند که همون آمریکایی ها هم بیایند و کشورِ ما رو نجات بدند، افسانۀ دروغینی که هرگز نمیتونه به هیچ وجه شکل [حقیقت] پیدا بکنه و به راستی که حتی اندیشیدنِ به این سخن که "کشورِ ما رو باید آمریکایی ها یا غربی ها نجات بدهند" یا مثلاً "اینها اگر ساپورت نکنند" [مایۀ شرمساری است]،
 آقا پاشدیم ما!
همچنانکه باید و شاید یکدست و یکصدا بگیم آقا "دویست هزار نفر ایرانی میخواهیم برگردیم به کشورمون و ما رژیمی رو میخواهیم برقرار بکنیم که اون رژیم خواستۀ خودِ ماست"، پا شدیم این کار رو بکنیم؟. نشسته هر کسی پایِ منقلش، تریاک هایش از جمهوری اسلامی می آد، چِک هایی که برای آقایِ رضا می آد، از جمهوری اسلامی برای نگهداری رژیم، رضا بزرگترین نگهبانِ جمهوری اسلامی بوده تا امروز، باور کنید.
ما یک چیزهایی رو میگیم، بعد از مرگِ ما یا در زندگیِ ما اگه یکخورده طولانی شد؛ همۀ ملتِ ایران حرف های ما رو خواهند فهمید. هیچکس به اندازۀ رضا، این ننگِ تاریخِ ایران؛ در نگهبانی و نگهداریِ جمهوری اسلامی و استقرارِ این ناجمهوریِ ننگین؛ موثر نبوده. یعنی این آدم اگر از بیست سالِ پیش، بیست و دو سالِ پیش مردانه می آمد و آدمهای راستینی رو که میخواستند کشور رو نجات بدند-با مشروعیتی که اون هنگام داشت- می آمد و گردِ همدیگر جمع میکرد؛ کشورِ ما بیست سالِ پیش آزاد شده بود. برایِ اینکه، هیچ تردیدی نداره که تنها نیرویی [که]، با وجودِ اینکه کوشید این ننگِ تاریخ، این ننگ نامۀ تاریخ، قرآن چی ها و اسلام چی ها کوشیدند که پادشاهی رو بد جلوه بدهند، با اینکه از اونها گذشته تُخم و تَرَکِۀ صدام -مجاهدین- کوشیدند که پادشاهی رو بد جلوه بدهند، با اینکه فداییانِ چین و روسیه کوشیدند که پادشاهی رو بد جلوه بدهند؛ ولی پادشاهی در قلبِ مردم موند، پادشاهی مِلکِ این مردمه، پادشاهی به وسیلۀ این مردم به همۀ جهانیان داده شد. و این تنها آلترناتیوی بود که خیلی زود دوباره بازسازی شد و میتونست کشور رو نجات بده، اما تنها کسی که این آلترناتیو رو ناتوان کرد شخصی [است] به نامِ رضا، با اندوهِ بسیار فرزندِ پادشاهی است که من خیلی خیلی دوستش دارم.
من بارها هم گفتم، نگید، بالا و پایین کسی نَپّرِه،
این در فرهنگِ ما هست، که میگن: "گیرم پدرِ تو بود فاضل، از فضلِ پدر تو را چه حاصل؟"، هیچ چیزی هم، به شما بگم، به جز شباهت نمیتونه ژنتیکی باشه، اخلاقیات ژنتیکی نیستند، ایشون شباهتی هم به اون پدر نداره، بیشتر فرح خانومی شده تا [اینکه] به پادشاه برگرده. وای که ننگ بر این آدم، وای که به راستی ملتِ ایران در روزِ آزادی اگر کسی رو باید محاکمه بکنند نه اولی اش خمینی یه، اولی اش اینه. آنچنانکه من همواره گفتم، ما اگر یکروزی بخواهیم کسی رو موردِ عتاب و خطاب قرار بدیم نه خمینی یه؛ جیمی کارتر اِه، زیرا جیمی کارتر خمینی رو به کشورِ ما آورد، آمریکایی ها آوردنش، و غربی ها و انگلیسی ها، اون هم نه با لشکر کشی، میدونستند که حریفِ پادشاهِ ایران نمیشه شد با لشکر کشی، میدونستند اونوقت اگر مردمِ ایران پشتِ پادشاهِ ایران می موندند یکدفعه جهانگشایی کوروشی شروع میشد، همینجوری می افتاد جلو همه رو درو میکرد و میرفت!، باور کنید. اینها، همه رو اینها میدونستند، اینها حروم لقمه اند. فقط گاهی اوقات طبقِ شرایط تاریخ، آنچنانکه ما در زمانِ ساسانی، در زمانِ نوشیروان، در زمانِ خسرو پرویز، در زمان بهرام؛ [در] اوج بودیم، در زمانِ بسیاری از پادشاهانِ ساسانی [در] اوج بودیم، زمانِ یزدگرد اُفت کردیم، پیش از یزدگرد هم اُفت کرده بودیم، پیش میاد دیگه. آمریکایی ها و انگلیسی ها هم زمانِ چرچیل دارند، زمانِ تونی بلر هم دارند. او سازندۀ انگلستان و نگهبان و نگهدارندۀ انگلستان میشه، بلر بدنام کنندۀ انگلستان میشه. بلر اون تتمه آبرویِ انگلستان رو که به عنوانِ قدرتِ جهانی و شیرِ پیرِ به اصطلاح غرش کننده در جهان می شناختنش یکدفعه میره در رویارویی با عراقی ها به باد میده. هست، در تاریخ همۀ ملت ها اوج هست، خوب هست، بد هم هست. اما، با اندوهِ بسیار در تاریخِ ایرانِ ما، که اگر قرار بود [ایشون رو] به عنوانِ بازماندۀ یک خاندانِ پادشاهی بپذیریم، [در این میان] نجس تر- بی خاصیت تر- بی رنگ و بو تر از شخصی به نامِ رضا دیبا [نبوده]، که من بارها گفتم، ما رویِ تلویزیون هم شصت روز اومدیم دفترِ ایشون رو گرفتیم؛ جواب نداند، و گفتیم اگه که، بهشون اخطار کردیم "اگر با ما صحبت نکنی، اگه جواب ندی"، "ما ملتِ ایرانیم، ما خودِ ایرانیم، ما دردِ ایرانیم، ما تاریخِ ایرانیم"، و ایشون شصت روز، ما هِی این تلفن رو گرفتیم، شمارۀ دفترش رو گرفتیم و Answer ماشینِ اون خانمِ، یارو چه میدونم چیه تو دفترش، جواب داد که "ما نیستیم"، حالا بودند، صدایِ ما رو گوش می کردند، پیغام هامون رو هم میزاشتیم که به ما بگید [تصمیم تون رو]، بعد هم آمدیم گفتیم آقا "ایشون پهلوی نیست"، پهلوی یک تیتری بوده [که] از طرفِ ملتِ ایران به رضا شاهِ بزرگ -که درخورِ پهلویّت بود- داده شد، و [به] پسرِ میراث دارش محمد رضا شاهِ بزرگ، این تیتر از طرفِ ملتِ ایران تا ابدیّت بهش تعلق خواهد داشت، ولی رضا، پهلوی نیستش. رضا رو ما گفتیم "آقا رضا" بهش خطاب می کنیم، و حالا بهتر هم هستش که چون خیلی به ننِهِ رفته، "آقا رضا دیبا" باشه، ما خودمون رو راحت می کنیم برای اینکه شناسنامه ای پشتِ اسمش گذاشته باشیم، همون "آقا رضا دیبا" که نژادِ سی و دومش هم به حسنِ مُکنّی و حسنِ مُحنّی و حسنِ مجتبی و از این چرت و پرت ها میخوره، ایشون تُخم و تَرَکِۀ اونها هستند، به پادشاهی مانندِ رضا شاه و محمد رضا شاه، این آدم [رو]،  نمیتونه نسبت اش بده.  

مواد شیمیایی و کشتارگر و حکایتِ اسلام

۱۳۹۵ اسفند ۲۶, پنجشنبه

"سرما، گرما، مرگ، زندگی رویِ همین خاک برایِ انسان افتخارِه"



پایِ من رویِ خاکِ نیاکانیمِه، اینجا که ما هستیم باور کنید بینِ 11 تا 13 درجه زیرِ صِفرِه، این هم برای اینکه ببینید (: کاملاً شرایطِ ما روشن بشه از نظرِ موقعیت (:، ولی رویِ خاکِ میهنیم. سرما، گرما، مرگ، زندگی رویِ همین خاک برایِ انسان افتخارِه. شب تاریکه و ما داریم از منطقه ای که خاکِ میهن هست، به سببِ امنیت، فاصله میگیریم. یارانِ کُرد رو دیدیم، باهاشون صحبت کردیم، یارانِ دیگری رو باهاشون صحبت کردیم و داریم برمیگردیم به یک منطقه ای که امنیت داشته باشه. هوا خیلی سرده، بسیاری از قسمت هایِ زمین برفی یه. چند لحظۀ پیش تگرگِ کوتاهی اومد و خلاصه با طبیعت و تاریخ، هر دو، در حالِ پیکار هستیم، به یاری اهورامزدا بایست[ی] که پیروز بشیم، بایستی فرزندانِ این آب و خاک در این پیکارِ بسیار بسیار حساب شده و دقیق پیروز بِشن. ایرانیان باید ایرانی بشن و به ایرانیّتِ خودشون بازگشت بکنند. اونها که مسخ شدند، مغزهاشون شُسته شده، روزگار پدرانِ اونها رو فاسد و خراب کرده، مادرانشون رو در چاهِ خرافات غرق کرده، سرانجام امروز باید خودشون بکوشند از چاهی که مادران اونها رو در اون چاه انداختند، و پدران به سببِ شرایطِ تاریخی در آن چاه گرفتار آمده اند، نسلِ امروزی/حتی نسلِ دیروزِ گمراه شده باید از این چاه بیرون بیاند. باید دیگِ خونینِ خرافات رو نگذارند بیش از این در سرزمینِ آریابومِ ما، و گرامی خاکِ ما به جوش در بیاد.
ما خُب، من خیلی خوشحالم. هر چه برایِ من پیش بیاد، دیگه بیاد، مسأله ای نیست، ما پذیراییم. تا این لحظه هنوز از رویِ خاکِ میهن با شما صحبت میکنم، و در یک روستایِ بسیار سوت و کور. مردم با شگفتی ما را نگاه میکردند در تنگنایِ غروب، نمیدونستند ما کی هستیم. ما ایرانی بودیم، اونها ایرانی هستند، ما ایرانی هستیم، اندکی لهجۀ ما تفاوت داره، در خاموشی مطلق اما مهربانی، و اندوهِ سرنوشتی که به راستی روستائیانِ ما رو آزار میده، "سرنوشتِ فقر" در چهرۀ یکایکِ روستانشینانِ مرزی ما آشکارِه. باید این علامتِ پرسش، این نشانۀ پرسش یا علامتِ سوال "که فردا چه خواهد شد؟" از چهرۀ تمامی ملتِ ایران برداشته بشه، باید سرمایه هایِ ملی این آب و خاک، زندگی بسیار بسیار پر از تنگدستی و نگرانی روستانشینان رو مرفه بکنیم...

آخرین پیامِ استاد فولادوند، به تاریخِ 2007-01-17

یاد این بزرگمردِ غیور و ملی همیشه جاویدان

۱۳۹۵ اسفند ۱۷, سه‌شنبه

در یادبود نسرین شجاعی




عرض کردم خدمتتون همۀ آخوندهایِ ایران جنایتکارند، مگر اینکه عکس اش ثابت بشه. یکروز هم عرض کردم خدمتِ شما، هیچی من فراموش نمیکنم چه گفتم اینجا، شما یک تضاد تویِ حرفهای من پیدا نخواهید کرد؛ چون میدونم چی میگم اینجا.
یکروز گفتم اگه یک آخوندی دیدید کاسه ماستی دستش گرفته و بدبخته و اینها؛ این رو به حسابِ دیگران نگذارید، اما اون هم جنایتکاره، زور دستش نیست. گفت: پلنگ از ناتوانی مهربان است، همۀ آخوندها جنایتکار اند، ثابت کردند که جنایتکار اند. جنایاتی که اینها کردند هیچکس نکرده، ما نشنیدیم. آقا این کشورِ ما یک دروازۀ جنایی بوده به روی جنایتکارانِ جهان، چنگیزخانِ مغول آمده اینجا یکسره همه را [داده] دَمه شمشیر، تیمور لنگ آمده پوست میکنده، [از] سرِ منار میساخته، نمیدانم پوست میکنده تویِ آب می انداخته، فلان و این حرفها، اما فرومایگی که اینها نشان دادند، این حجت الاسلام ها و آیت الله ها نشان دادند ما سراغ نداریم، در تاریخِ نازیها هم، هموطن به جانِ همۀ آزادگان سراغ نداریم، ندیدیم.
خدمتِ شما داستانِ نسرینِ شجاعی رو گفتم، که پدر و مادرش می گریزند، اینها میریزند شیراز این بچه را دستگیر میکنند، نسرین از قبیلۀ راکی یه، بختیاری یه، 13 سالشه [که] گرفتن اش. عکس اش را هم امروز آوردم. بعد به پدر و مادرش میگند ما این رو کشتیم، در حالیکه 13 سالش بیشتر نبوده.
شاهدِ عینی میگفتند: من رفتم دیدنِ داریوش، حالا داریوش کیه؟، یک کسی که شیمیایی شده بوده، بعد نمیدانم شغلِ مهمی داده بودند بهش در اونجا، اندکی از بقیه آدم تر بوده، پیش این رفته بودند. تاکسی که، همون ماشینی که ما رو میبرد بیسیم کرد گفت: "ببرش همین تویِ زندان دستجرد یا همچین چیزی تا من بیام"، ساعت 11.5 شب آقا وارد شده، یک عده ای جوون روشون به دیوار، پشت شون رو دیدم، دیدم یک چراغ روشن هست و دار ها به پا است و دسته دسته جسدها به دارهاست، جوانهای ایرانی، سه تا حیوان نشستند پشتِ عرض شود که این میز. گفت: من هم رفتم اونجا نشستم ببینم چی میشه.
بله، آقایِ امامی، حجت الاسلام والمسلمین عبداللهی و عرض میکنم که اون حاج صادق که رئیسِ زندان بود نشسته بودند، حاج صادقِ رحمانی. سه تا نشستند، این آقا هم نشسته مرتب داره حکمِ اعدام صادر میکنه.
حالا هزار سال است این گدایان نانِ مردمِ ایران را خوردند، مفتخورها. مردمِ ایران کار کردند شکمِ اینها رو پُر کردند، حالا قدرت دست شون افتاده بچه هایِ ایران دار می کشند.
گفت: من همینجوری که نشسته بودم دیدم یک دختری آمد که از زیبایی نمیشد نگاهش کنی، نمیشد تویِ چشمهایش نگاه کنی از بس زیبا بود، گفت 13 سالگی گرفته بودند، حالا 19 سالشه، در این شب نوزده سالشه.
گفت آمد این آقا، همین حیوانی که اسم بردم، اینها را باید بشناسیم هموطنان، اینها [رو] نزاریم راحت زندگی کنند، حجت الاسلام عبداللهی.
کجا رفتند، مردانِ ایران پس کجا هستند؟، این رژیمهای استبدادی بعد از مشروطه ما رو اخته کردند.
نشسته بود و گفت خانم رو آوردند، حالا یکی یکی میاد، یک تیکه حرف میزنه، میده دار بکشن، گفت آمد این دختر هیچ چی نمیگفت. بهش گفت که: "شما حاضر نمیشوید بالاخره در تلویزیون برای ما سخنی بگویین و اینها؟"
گفت: دختر فقط توی چشمهایش نگاه میکرد ولی این جرأت نمیکرد توی چشمهای دختره نگاه کنه، سرش رو مینداخت پایین. بعد اشاره کرد که ببرین.
گفت: دمپایی پایش بود، بردنش پای دار، طناب رو از اینجا[پَهلو] انداختند به گردنش که دیر خفه بشه. گفت با یک شجاعت و رشادتی این دختر قدم میزد که من حیرون شدم. بعد وقتی دار کشیدند گفت سعی میکرد این چیزهایش نیوفته، دمپایی اش نیوفته که بگه من تسلیمِ شما نشدم.
بعد گفت اون داریوش آمد، گفت "تو نشستی پیشِ اینها به این مزخرفات و اینچیزها نگاه میکنی؟" و اینها، گفت ما رو برد به آفیس اش، سه تا شاهد صدا کرد. گفت "بگویید آقا با این نسرین چه کردند؟"
گفت، "حاج آقا حجت الاسلام تجاوز کرد چند شب پیش تر به این دختر"، بردنش در اتاق حجت الاسلام والمسلمین تجاوز کرد به این دختر.
من عکسِ این دختر رو در سیزده سالگی، این تنها عکسی است که از او بجاست، که وقتی دستگیرش کردند یک چادر به سرشه. شما به چهرۀ این آدم نگاه کنید، شما این دختر رو ببرید اعدام بکنید برای چی؟، چه کرده بود او؟ چه کسی جوابِ جان این بچه رو خواهد داد؟، من نمیدانم پدر و مادر این کجا هستند امروز. خیلی دلم میخواد که عکس این بچه رو من بزارم به عنوانِ نمایندۀ جوانانی که در زندانهای این حیوانات جان دادند و به اینها تجاوز کردند برای نگه داشتِ حکومتِ عدلِ علی. اونها هم مثلِ همینها بودند، فکر نکنید که اونها فرقی میکردند، تفاوتی نمیکرد آقا جان. اینها هم از جنسِ اونها هستند، اونها هم از جنسِ اینها بودند. منتهی زمان گذشته ما Idealize کردیم، فکر کردیم اونها یک کِس های دیگه بودند، نه. اونها هم همچون آدمهای اینها بودند، همون مفتخوری و آدمکشی و ریا و دروغ و اینها.
شما ببینید 13 سالش بوده در شیراز دستگیر کرده بودند به جرمِ اینکه پدر و مادرش فرار کرده!، پدر و مادرش فرار کرده (:
حالا تجسم بفرمائید شما یک دختر ایرانی 13 ساله رو از خانواده اش جدا کنی، کسی که [از] تویِ یک محیطِی مثلِ یک پرنده زیرِ بالِ پدرش و مادرش و اینها بیاریش تویِ زندان، بعد [گیر] چهارتا نره خر بیوفته که به این تجاوز بکنند، شما فکرش رو بکنید احوالِ این دختر چگونه است و دخترانِ دیگر در زندانهای ج.ا.
"حکومتِ عدلِ علی یَه"
...
شما چهره اش رو تو رو خدا نگاه بکنید، این گیرِ آخوند بیوفته، بچۀ مردم رو ببرند بکشند، اول Rape بکنند، تجاوز بکنند، بعد اعدام بکنند.
گفت: در شگفتم من نمی پاشد زِهم دنیا چرا[شهریار]
چگونه ما ساکت هستیم و این مردم ساکت هستند من نمیدانم.
این عکس را من بزرگ میکنم، میزارم جلو رویِ میزم که یادمان نرود که ما با کی طرف هستیم، داریم چکار میکنیم.
بله، این عکس نسرین شجاعی بود.
و اگر پدر و مادرانِ دیگری هم هستند که نمیترسند نمیدانم [از] جانشان، این ترس هم ما رو بیچاره کرده آقایان خانم ها...

ای کاش صد بیلیون بلند کرده بودند، یک آزادی هم به مردم داده بودند


تعجب میکنم چرا من اصلا رفیق دارم! چون آدمها یا باید مسلمون باشند، یا باید شاه اللهی باشند، یا بایستی جدایی طلب باشند، یا بایستی طرفدارِ فلان باشند، با من دشمن باشند خُب، من تعجب میکنم از دوستان، خیلی ممنونم از دوستانم.
میگویند محمدرضاشاه 62 میلیون دلار پول آورده بیرون، آقا این گدایِ فقیرِ شیرازی، یک زمانی بود واشنگتن پُست، من نمیفهمم باید چگونه، آقا اصلا موضوع این نیست. سقوطِ اون جامعه، افتادنش به دهانِ این اژدها، موضوعِ 62 میلیون دلار بلند کردنِ محمدرضاشاه نیست که، موضوع خفقانِ سیاسی، موضوع بیرون کردنِ ملت از صحنۀ همه چیز [بوده]. هر Institution ی، مؤسسه ای بود، به نامِ ملت که نبود؛ همه اش به نامِ او بود. این وحشت [از] ساواک [در] سرتاسرِ مملکت، تک حزبی کردنِ کشور به باد دادنِ خزائنِ این مملکت بود نه 62 میلیون دلارِ این آقا.
واشنگتن پست آمارِ دزدی ها رو میداد، گدایِ فقیرِ شیرازی آقایِ انصاری 750 میلیون دلار از ایران خارج کرده، آیا ساواک و تشکیلاتِ نظام و اینها نمیدانستند این آقا 750 میلیون دلار پول داره، یا کمیسیون ها رو با هم قسمت کرده بود؟. این چه حرفِ خامی است، این چه داستانی است واقعاً؟
حالا فرقی هم نمیکنه که، این مملکت برباد رفته هست. دزدی هایِ کلان بعد از قاجارها شروع شده، چیزی نداشت این ملت [که] کسی بدزده. ناصرالدین شاهِ قاجار در حالیکه سعی میکرد این جواهرات رو نگهداری کنه، این گوهرها رو، میرفت پول قرض میکرد از روسها، پولی نداشتیم ما. هر سرقتی شده در بابِ نفت بوده و خریدِ اسلحه. 62 میلیون دلار!، یهو سند شد یک سخن.
چگونه است که اون وزیرِ نفت 750 میلیون دلار میدزده بابتِ همۀ گزارش ها.
میگند: "این آقا کینه داره با [ما]"
آقا من دروغ رو تحمل نمیکنم. هیچ موقع دروغ رو من  تحمل نکردم و بی عدالتی رو. 62 میلیون دلار!
"فرموده اند 62 میلیون دلار"
خُب چه فرق میکنه؟، ای کاش صد بیلیون بلند کرده بودند یک آزادی هم به مردم داده بودند، دو تا روزنامه هم در اون مملکت بود، چهارتا حزب هم بود، مردم هم شریک بودند در سرنوشتِ خودشون، یک انتخاباتی بود، یک مجلسی بود، یک نخست وزیری بود، نوشِ جانشون، صد بیلیون هم بلند میکردند نوشِ جانشون.
عجب گرفتاری شدیم ما، کاش یک غاری پیدا کنیم تویِ این آمریکا، بریم والله! در غار که این چیزها را نشنویم آقا، این دو روز عمر ما هم بگذره برِه.
این طوفانیان 62 میلیون دلار پول داشت؟
یک کسی گفت رفتم منزلش 7 کیلو گرم طلا به این لوستِرِ اش آویزون، [باهاش] ساخته بودند. میگفت، اون گفت: "7 کیلو و چهارصد گرم"، حالا نمیدانم از کجا چهارصد گرم اش رو پیدا کرده بود.
دکتر خانلری بزرگترین محقق و ادیبِ ما یک مجله ای داشت به نامِ "سخن". سخن یک چیزِ ادبی بود، هیچ کاری به سیاست نداشت، یک دختری یک شعری گفته بود که آقا: "باران نیامده، مزرعۀ من خشکیده"، یقه اش رو گرفتند. گفت: "آقا خوندی این مقاله رو؟"، خانلری در خاطراتش میگه
آقا خوندم، چیزی نبود که
"نخیر دوباره بخون"
گفت: دوباره خوندم، گفتم که چه؟
گفت: "آقا چطور جرأت میکنی بگی مزرعه خشکیده در روزگار نمیدانم اصلاحاتِ ارضی.
این نوشتۀ خانلری یه، اینها بوده گرفتاری
فحش بدند به مشیری، "این کینۀ شخصی داره"
آقا مگه من شریکِ قمارِ کسی بودم، مگه من اسلحه فروش بودم، مگه من نفت فروش بودم آقا؟
من یک آدمه خیلی خیلی عادی بودم.
"کینۀ شخصی"!
هر کسی یک حقیقتی گفت، [گفتند] این کینۀ شخصی داره،
ماله کشی شروع شده
"هفتصد تومن میدم برین بیرون از این مملکت، مالِ منه مملکت. هر که نمیخواد هفتصد تومن بهش بدین و پاسپورت، از مملکت من بره بیرون". یادتون رفته؟
62 میلیون باعثِ این گرفتاری نشد. نفس نمیشد کشید آقا، نفس.
هِی فحش میدن به مشیری، "آقا این چی میگه، این چه کینه ای داره؟"
آقا من چه کینه ای دارم پدر جان؟
اینها و نمیدانم آقا محمدخانِ قاجار و نمیدانم چنگیزخانِ مغول برایِ من یکی یه. من طوری به اینها نگاه میکنم که به اونها نگاه میکنم.
اینقدَر هست که این سرنوشتِ ما، نسلهای ما سوختند و از بین رفتند بابتِ این کثافتکاریهای مستبدین، نصفش در دورانِ اون، نصفش در دورانِ اینها. زندگی نمیکنند مردمه ایران
کو اون مشروطه، کجا رفت قانونِ اساسی؟، اینها رو بگید.
هیِ ننشینین بگین که نمیدونم چی چی، "به به"، فلان و این حرفها.
چی شد اون قانونِ اساسی؟، مجلس.
کو تقی زاده، کجا رفتند این وکلا؟
یک مشت منتخبین ساواک، یک مشت آدمه بی عرضۀ بی صلاحیتِ بله قربان گو اونجا نشسته بودند.
اینها بوده باعثِ انقلاب. نه از آسمان آمد، نه کمپانی نفتی کرد،  هیچ کی این کارها را نکرد.
اینها نفت شون رو که نمیخریدند، یکروز کم میخریدند؛ گریه میکردند که "چرا نفت ما را نخریدند، همۀ برنامه هامون معطله". بخونید داستانِ عَلَم [رو]
میگه رفتم خدمتِ اعلیحضرت، دیدم خیلی غمگینه، گفت: "نفتِ لیبی بهتره، دارند از اونها میخرند، نخرند چکار کنیم؟"
شما فکر میکنید که برای نفت کسی میاد انقلاب کنه؟
کیسینجر گفت که: آقا اینها چی میگند نفت نفت
you have to sell it, they can not drink it
گفت اصلا این یک پولی که دارند از این پولِ [نفته]، اگه ما نفت شون رو نخریم میمونند توی کارِ خودشون، یک متر جاده هم نمیتونند بکِشند.