۱۳۹۷ خرداد ۳, پنجشنبه

تراکتوری ها و گرگی ها


بهرام مشیری:
عرض کنم که، برای توجهِ تراکتوری ها و گرگی هایِ عرض کنم آن منطقه عرض می کنم. حالا اگه نشنیدید [از] تراکتوری ها و گرگی ها، یک عده پیدا شده اند، آدمهایِ جاهلِ آلتِ دست، که می گویند "استبداد مشکل ما نیست"، حالا برمی گردیم سر این نسخه/سخن رو فراموش نمی کنیم خدمتتون، "مشکل ما فارس ها هستند آقا"!
"مشکل ما فارس ها هستند"
یک گرگی رو هم سمبل خودشون کردند، که این نژادِ تُرک رو این گرگِه نمیدانم در صحرایِ دزدان "قبچاق" نمی دونم چیکار کرده و از این داستانها. و شعار میدند علیهِ فارس ها و نمیدانم علیهِ ایران و فحش هایِ رکیک به فردوسی و کسروی و اینها. این جز جهالتِ محض، هیچ چیز نیست هم وطن. یعنی تا اونجایی که به شخصِ مخلص مربوط است خدمتِ شما، منفــــورترین بحثی که هرگز به گوشِ من خورده همین بحث "تُرک و فارس" هست. تُرک و فارس!
و آخوندها بسیار خوشحال هستند، چون آخوندها، دیروز با یک دوستِ محترمی صحبت می کردم، آقایِ زینالی در اروپا، "[آخوندها] بسیار خوشحال هستند که آذربایجان چنین بیاندیشد". چون آذربایجان سَرِ ایران بوده. و همۀ اتفاقات تا اونجایی که به تجدد و تمدن و عرض کنم که قانون خواهی و اینها مربوط هست و روشنفکری، از آذربایجان بوده. بنابراین ایجادِ شقاق و نفاق، به قولِ قدیمی ها، بینِ مردمِ آذربایجان بسیار چیزِ خوبی ست برای/از نظرِ آخوندها.
و وقتی با اینها صحبت کنی، و اندیشه هاشون رو ببینی[؟]، حقیقتاً تهوّع آوَرِه از فرطِ جهالت. آدم رو به یاد حرف آقای انیشتن می اندازد، که می گوید که: "دو چیز در جهان انتها ندارد، حماقتِ آدم ها و کهکشان ها. من در دومی شک دارم".
"ما تُرک ایم و این فارس ها" نمیدونم چی
آقا برو تاریخِ مملکت ات رو نگاه کن، پدر جان. حالا چرا/چطور شد شما تُرک هستید؟! تُرک ها که این نژادِ دشتِ قبچاق بودند، به شما چه ربطی داره تویِ تبریز؟
"نه خیر، ما تُرک ایم"
خُب چی شده که تُرک شُد اید؟
"آقا ما [از] هزار سالِ پیش [که] تُرک ها اومدند، ما تُرک ایم".
خُب پدرجان، پنج سال یک کسی بیاد تویِ این مملکتِ آمریکا، میشه یک "شهروندِ آمریکا"، تو بعد از هزار سال شهروندِ ایران نشدی؟! فرزندِ چنگیز خان ی هنوز؟! و بعضی ها مباهات می کنند به خونریزی هایِ تیمور و چنگیز و نمی دانم این جَک و جانورها.
و "ما تُرک ایم، این فارس ها ما رو"
واقعاً با این نوع عقیده بایستی مبارزه کرد. این بسیار چیزِ بیمارگونه ای ست.
تا اونجایی که ما دیدیم، بزرگانِ شون رو، در واقع آدمهایِ مشهورِ شون رو حرفهاش رو مطالعه کردیم، بزرگانِ شون جاهل هستند. "عالِم ات غافل است و تو غافل"، [سنایی] گفت، "خُفته را خُفته کِی کند بیدار".
به وجهی این داستان سِفاهت آمیز است که واقعاً بعضی اوقات ارزشِ گفتن هم نداره. اما به هر صورت یک دردِ اجتماعی شده این قصه، که "ما با استبداد و مرکز کاری نداریم، دردِ ما فارس ها هستند"، شما فکرش رو بُکنید.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.