۱۳۹۵ اسفند ۱۷, سه‌شنبه

در یادبود نسرین شجاعی




عرض کردم خدمتتون همۀ آخوندهایِ ایران جنایتکارند، مگر اینکه عکس اش ثابت بشه. یکروز هم عرض کردم خدمتِ شما، هیچی من فراموش نمیکنم چه گفتم اینجا، شما یک تضاد تویِ حرفهای من پیدا نخواهید کرد؛ چون میدونم چی میگم اینجا.
یکروز گفتم اگه یک آخوندی دیدید کاسه ماستی دستش گرفته و بدبخته و اینها؛ این رو به حسابِ دیگران نگذارید، اما اون هم جنایتکاره، زور دستش نیست. گفت: پلنگ از ناتوانی مهربان است، همۀ آخوندها جنایتکار اند، ثابت کردند که جنایتکار اند. جنایاتی که اینها کردند هیچکس نکرده، ما نشنیدیم. آقا این کشورِ ما یک دروازۀ جنایی بوده به روی جنایتکارانِ جهان، چنگیزخانِ مغول آمده اینجا یکسره همه را [داده] دَمه شمشیر، تیمور لنگ آمده پوست میکنده، [از] سرِ منار میساخته، نمیدانم پوست میکنده تویِ آب می انداخته، فلان و این حرفها، اما فرومایگی که اینها نشان دادند، این حجت الاسلام ها و آیت الله ها نشان دادند ما سراغ نداریم، در تاریخِ نازیها هم، هموطن به جانِ همۀ آزادگان سراغ نداریم، ندیدیم.
خدمتِ شما داستانِ نسرینِ شجاعی رو گفتم، که پدر و مادرش می گریزند، اینها میریزند شیراز این بچه را دستگیر میکنند، نسرین از قبیلۀ راکی یه، بختیاری یه، 13 سالشه [که] گرفتن اش. عکس اش را هم امروز آوردم. بعد به پدر و مادرش میگند ما این رو کشتیم، در حالیکه 13 سالش بیشتر نبوده.
شاهدِ عینی میگفتند: من رفتم دیدنِ داریوش، حالا داریوش کیه؟، یک کسی که شیمیایی شده بوده، بعد نمیدانم شغلِ مهمی داده بودند بهش در اونجا، اندکی از بقیه آدم تر بوده، پیش این رفته بودند. تاکسی که، همون ماشینی که ما رو میبرد بیسیم کرد گفت: "ببرش همین تویِ زندان دستجرد یا همچین چیزی تا من بیام"، ساعت 11.5 شب آقا وارد شده، یک عده ای جوون روشون به دیوار، پشت شون رو دیدم، دیدم یک چراغ روشن هست و دار ها به پا است و دسته دسته جسدها به دارهاست، جوانهای ایرانی، سه تا حیوان نشستند پشتِ عرض شود که این میز. گفت: من هم رفتم اونجا نشستم ببینم چی میشه.
بله، آقایِ امامی، حجت الاسلام والمسلمین عبداللهی و عرض میکنم که اون حاج صادق که رئیسِ زندان بود نشسته بودند، حاج صادقِ رحمانی. سه تا نشستند، این آقا هم نشسته مرتب داره حکمِ اعدام صادر میکنه.
حالا هزار سال است این گدایان نانِ مردمِ ایران را خوردند، مفتخورها. مردمِ ایران کار کردند شکمِ اینها رو پُر کردند، حالا قدرت دست شون افتاده بچه هایِ ایران دار می کشند.
گفت: من همینجوری که نشسته بودم دیدم یک دختری آمد که از زیبایی نمیشد نگاهش کنی، نمیشد تویِ چشمهایش نگاه کنی از بس زیبا بود، گفت 13 سالگی گرفته بودند، حالا 19 سالشه، در این شب نوزده سالشه.
گفت آمد این آقا، همین حیوانی که اسم بردم، اینها را باید بشناسیم هموطنان، اینها [رو] نزاریم راحت زندگی کنند، حجت الاسلام عبداللهی.
کجا رفتند، مردانِ ایران پس کجا هستند؟، این رژیمهای استبدادی بعد از مشروطه ما رو اخته کردند.
نشسته بود و گفت خانم رو آوردند، حالا یکی یکی میاد، یک تیکه حرف میزنه، میده دار بکشن، گفت آمد این دختر هیچ چی نمیگفت. بهش گفت که: "شما حاضر نمیشوید بالاخره در تلویزیون برای ما سخنی بگویین و اینها؟"
گفت: دختر فقط توی چشمهایش نگاه میکرد ولی این جرأت نمیکرد توی چشمهای دختره نگاه کنه، سرش رو مینداخت پایین. بعد اشاره کرد که ببرین.
گفت: دمپایی پایش بود، بردنش پای دار، طناب رو از اینجا[پَهلو] انداختند به گردنش که دیر خفه بشه. گفت با یک شجاعت و رشادتی این دختر قدم میزد که من حیرون شدم. بعد وقتی دار کشیدند گفت سعی میکرد این چیزهایش نیوفته، دمپایی اش نیوفته که بگه من تسلیمِ شما نشدم.
بعد گفت اون داریوش آمد، گفت "تو نشستی پیشِ اینها به این مزخرفات و اینچیزها نگاه میکنی؟" و اینها، گفت ما رو برد به آفیس اش، سه تا شاهد صدا کرد. گفت "بگویید آقا با این نسرین چه کردند؟"
گفت، "حاج آقا حجت الاسلام تجاوز کرد چند شب پیش تر به این دختر"، بردنش در اتاق حجت الاسلام والمسلمین تجاوز کرد به این دختر.
من عکسِ این دختر رو در سیزده سالگی، این تنها عکسی است که از او بجاست، که وقتی دستگیرش کردند یک چادر به سرشه. شما به چهرۀ این آدم نگاه کنید، شما این دختر رو ببرید اعدام بکنید برای چی؟، چه کرده بود او؟ چه کسی جوابِ جان این بچه رو خواهد داد؟، من نمیدانم پدر و مادر این کجا هستند امروز. خیلی دلم میخواد که عکس این بچه رو من بزارم به عنوانِ نمایندۀ جوانانی که در زندانهای این حیوانات جان دادند و به اینها تجاوز کردند برای نگه داشتِ حکومتِ عدلِ علی. اونها هم مثلِ همینها بودند، فکر نکنید که اونها فرقی میکردند، تفاوتی نمیکرد آقا جان. اینها هم از جنسِ اونها هستند، اونها هم از جنسِ اینها بودند. منتهی زمان گذشته ما Idealize کردیم، فکر کردیم اونها یک کِس های دیگه بودند، نه. اونها هم همچون آدمهای اینها بودند، همون مفتخوری و آدمکشی و ریا و دروغ و اینها.
شما ببینید 13 سالش بوده در شیراز دستگیر کرده بودند به جرمِ اینکه پدر و مادرش فرار کرده!، پدر و مادرش فرار کرده (:
حالا تجسم بفرمائید شما یک دختر ایرانی 13 ساله رو از خانواده اش جدا کنی، کسی که [از] تویِ یک محیطِی مثلِ یک پرنده زیرِ بالِ پدرش و مادرش و اینها بیاریش تویِ زندان، بعد [گیر] چهارتا نره خر بیوفته که به این تجاوز بکنند، شما فکرش رو بکنید احوالِ این دختر چگونه است و دخترانِ دیگر در زندانهای ج.ا.
"حکومتِ عدلِ علی یَه"
...
شما چهره اش رو تو رو خدا نگاه بکنید، این گیرِ آخوند بیوفته، بچۀ مردم رو ببرند بکشند، اول Rape بکنند، تجاوز بکنند، بعد اعدام بکنند.
گفت: در شگفتم من نمی پاشد زِهم دنیا چرا[شهریار]
چگونه ما ساکت هستیم و این مردم ساکت هستند من نمیدانم.
این عکس را من بزرگ میکنم، میزارم جلو رویِ میزم که یادمان نرود که ما با کی طرف هستیم، داریم چکار میکنیم.
بله، این عکس نسرین شجاعی بود.
و اگر پدر و مادرانِ دیگری هم هستند که نمیترسند نمیدانم [از] جانشان، این ترس هم ما رو بیچاره کرده آقایان خانم ها...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.